معرفی وبلاگ
هر دل شد حجله ای برای غم تو/ هر دیده چو دجله است در ماتم تو از یاد نرفته ای که دلها با توست/ دل نیست مگر دلی که شد همدم تو... این وبلاگ را به تمامی دوست‌داران اهل بیت عصمت و طهارت (ع)، حضرت امام خمینی (ره) و تمامی شهدای اسلام تقدیم می‌کنم. باشد نزد حضرت دوست، مقبول افتد... با ذکر صلواتی بر محمد و آل محمد... با تقدیم احترام، ارداتمند شما: حمیدرضاهاشمی‌فرهود
صفحه ها
دسته
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 451606
تعداد نوشته ها : 409
تعداد نظرات : 15
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

ولایت، حکومت و جهاد

اگر این طرف صورتمان را زدند، آن طرفش هم چیز می کنم، تا یکی هم آن طرف بزنند، این را به حضرت عیسی هم به غلط نسبت دادند خود این جانورها. حضرت عیسی پیغمبر است، پیغمبر که نمی تواند منطقش این باشد. شما دیدید پیغمبرها را منتها حضرت عیسی کم عمر کرد در بین ملت بعد تشریف برد به معراج، به بالا، شما همه می دانید تاریخ انبیاء را، آن حضرت ابراهیم است که تقریبا راس انبیاء - طرف - بود با تبرش برداشت آن بت ها را همه را شکست، هیچ خوف این را هم نداشت که بیاندازندش توی آتش، خوف این حرف ها را نداشت، اگر داشت که پیغمبر نبود، یک همچو موجودی که با یک قدرت های بزرگ جنگ می کند و یک تنه خودش تنهائی در مقابل یک همچو قدرت هائی می ایستد که بعدا بیایند و بخواهند آتش بزنند، این منطقش این نیست که اگر آن طرف را سیلی زدند برمی گردد این طرف هم بزنند این منطق آدم های تنبل است، این منطق آنهائی است که خدا را نمی شناسند، قرآن نخواندند اینها. آنهم حضرت موسی که (با یک عصا) یک نفر بود، یک نفر چوپان، مقابل کی؟ فرعون که داد خدائی می زد اینها هم داد خدائی می خواهند بزنند، می بینند حالا خیلی خریدار ندارد، اگر یک خرده سست بیائید آنها هم می گویند «انا ربکم الاعلی » . این مزخرفات همیشه بوده و در دنیا و حالا هم هست، بعدها هم خواهد بود. این هم حضرت موسی سلام الله علیه، این هم رسول اکرم که تاریخش را خوب می دانید دیگر که تنهائی مبعوث شد، سیزده سال نقشه کشید و ده سال جنگ کرد نگفت که ما را چه به سیاست، اداره کرد ممالکی را، مملکتی را، نگفت ما چکار داریم به این حرف ها. آنهم کومت حضرت امیر است که همه تان می دانید و آن وضع حکومتش و آن وضع سیاستش و آن وضع جنگ هایش، نگفت که ما بنشینیم در خانه مان دعا بخوانیم و زیارت بکنیم و چکار داریم به این حرف ها، به ما چه. (12)

احکامی که راجع به حفظ نظام اسلام و دفاع از تمامیت ارضی و استقلال امت اسلام است، بر لزوم تشکیل حکومت دلالت دارد.

مثلا این حکم: «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل » که امر به تهیه و تدارک هر چه بیشتر نیروی مسلح و دفاعی به طور کلی است، و امر به آماده باش و مراقبت همیشگی در دوره صلح و آرامش.

هر گاه مسلمانان به این حکم عمل کرده و با تشکیل حکومت اسلامی به تدارکات وسیعی پرداخته، به حال آماده باش کامل جنگی می بودند. مشتی یهودی جرات نمی کردند سرزمینهای ما را اشغال کرده، مسجد اقصای ما را خراب کنند و آتش بزنند و مردم نتوانند به اقدام فوری برخیزند. تمام اینها نتیجه این است که مسلمانان به اجرای حکم خدا برنخاسته و تشکیل حکومت صالح و لایق نداده اند.

اگر حکومت کنندگان کشورهای اسلامی نماینده مردم با ایمان و مجری احکام اسلام می بودند، اختلافات جزئی را کنار می گذاشتند، دست از خرابکاری و تفرقه اندازی برمی داشتند و متحد می شدند و «ید واحده » می بودند; و در آن صورت مشتی یهودی بدبخت که عمال آمریکا و انگلیس و اجانبند، نمی توانستند این کارها را بکنند، هر چند آمریکا و انگلیس پشتیبان آنها باشند. این از بی عرضگی کسانی است که بر مردم مسلمان حکومت می کنند.

آیه «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه...» دستور می دهد که تا حد امکان نیرومند و آماده باشید تا دشمنان نتوانند به شما ظلم و تجاوز کنند. ما متحد و نیرومند و آماده نبودیم که دستخوش تجاوزات بیگانه شده و می شویم و ظلم می بینیم. (13)

اگر قرآن و تعلیمات اسلام یک چیزی بود که مخدر بود - که - این عالمگیر نبود که امپراطوری ها را به هم بزند. جنگ هایی که همیشه بین اسلام یا مؤسسین اسلام یا مؤسسین سایر مکتب های الهی و توحیدی بوده است، جنگ ما بین پیغمبرها و توده مردم با سلاطین بوده است. موسی علیه السلام عصای شبانیش را بر می دارد و راه می افتد دنبال قصر فرعون را می خواهد سرنگون بکند، نه اینکه فرعون موسی را واداشته به اینکه مردم را تخدیر کند که فرعون ظلمش را بکند، او عصایش را برداشته و بساط ظلم او را به هم زده است. پیغمبر اسلام - صلی الله علیه و آله و سلم - که مبعوث شدند، ایشان هم، خوب حساب آدم باید بکند، تاریخ را باید ببیند، حساب باید بکنید که آیا پیغمبر به نفع این سرمایه دارهای حجاز و طائف و آنجاها، مکه و آنجاها وارد عمل شده است و مردم را تخدیر کرده که اینها بخورند آنها را یا نه این مردم ضعیف مستضعف را، این سر و پا برهنه ها را تحریک کرده بر ضد این سرمایه دارها و جنگ ها کرده اند با اینها تا اینها را شکست دادند و بعضی شان هم آدم کردند. همین طور این جوان های ما همین طوری یک مطلبی وقتی که می شنوند، بدون اینکه تفکر کنند، بدون اینکه ملاحظه کنند که اینها چه می گویند، مقصد اینکه - اینها - از مکتب مثلا کمونیست اینها دارند تعریف می کنند، مقصد چه هست، مقصد اینهاست که مسلمان ها و اسلام را یک جوری به این مسلمان ها نمایش بدهند که از اسلام برگردند اینها، نمایش بدهند که اسلام برای این بوده است که این اشراف و اعیان را سوار مردم کند و مردم هم حرف نزنند. خوب نخوانده اند قرآن را ببینند اسلام برای چه آمده. این همه آیات قتال که وارد شده است، اسلام، قتال، اعلام جنگ کرده است با این سرمایه دارها، با این بزرگ ها، با این شاه ها، با این سلاطین، نه این است که با آنها همراهی کرده تا مردم را بخورند آنها.

ادامه دارد.. .

به حسب آن تعیین رسول اکرم الگوی خلافت را و برنامه حضرت و کیفیت ولایت ولات بر افراد را آنطور که بیان فرموده اند، تمام این حکومت ها که سر کار آمدند تا حالا، از بعد از حضرت امیر و یک چند روزی هم امام حسن سلام الله علیه، تمام حکومت هایی که تا حالا سر کار آمده اند چه حکومت هایی باشد که تا حدودی - مثلا اگر هم چیزی پیدا بشود - تا حدودی مؤدب به آداب حکومتها بوده است و آن الگوی رسول الله بوده است و چه اینهایی که اصلا نبودند هیچ کدام این حکومت ها لیاقت حکومت نداشته اند و خود حضرت امیر سلام الله علیه قیام کردند بر ضد معاویه، در صورتی که معاویه هم تشرف به اسلام داشت و کارهای اسلامی را می کرد و شاید اعتقادات اسلامی هم داشته است، شاید، شاید هم نه.

معذلک حتی آنهایی که حضرت امیر را به خیال خودشان نصیحت می کردند که شما یک مدتی معاویه را بگذارید در حکومت شما باشد و بعد که پایه حکومت شما قوی شد، آنوقت او را رد می کنید، به هیچ یک از آن حرف ها اعتنا نکردند و حجتشان هم این بود که یک نفر آدمی که بر خلاف موازین الهی رفتار می کند و ظلم را در بلاد راه می اندازد، من حتی برای یک آن هم نمی توانم که او را حاکمش قرار بدهم، بلکه اگر حاکمش قرار می دادند این حجت می شد بر اینکه می شود یک فاسقی هم از طرف ولی امر حاکم باشد و حضرت امیر مضایقه کردند از اینکه حتی اگر مصالحی هم آنوقت مثلا بود که اگر پایشان محکم می شد ممکن بود مثلا معاویه را کنار بزنند، معذلک برای خودشان اجازه نمی دیدند که معاویه را حتی یک روز در سلطنت خودش باقی بگذارند و این حجتی است بر ماها که اگر بتوانیم باید این حکومت هایی که حکومت جور است کنار بزنیم و اگر چنانچه خدای نخواسته نتوانیم رضایت بر حکومت آنها و لو یک روز، و لو یک ساعت این رضایت بر ظلم است، رضایت بر تعدی است، رضایت بر غارتگری مال مردم است و هیچ مسلمی حق ندارد که رضایت بدهد به حکومت ظالمی و لو یک ساعت و همه ما مکلفیم که این حکومت هایی که روی کار آمده اند و بر خلاف موازین الهی و موازین قانونی (حتی قانون خودشان) هستند، همه ما مکلفیم که با آنها مبارزه بکنیم، هر کس به هر مقدار که می تواند باید با آنها معارضه و مبارزه بکند و هیچ عذری پذیرفته نیست. (9)

پس از رحلت رسول اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - ، معاندین و بنی امیه - لعنهم الله - نگذاشتند حکومت اسلام با ولایت علی بن ابی طالب - علیه السلام - مستقر شود. نگذاشتند حکومتی که مرضی خدای تبارک و تعالی و رسول اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - بود، در خارج وجود پیدا کند. در نتیجه، اساس حکومت را دگرگون کردند. برنامه حکومتشان، بیشترش با برنامه اسلام، مغایرت داشت. رژیم حکومت، و طرز اداره و سیاست بنی امیه و بنی عباس، ضد اسلامی بود.رژیم حکومت، کاملا وارونه و سلطنتی شد و به صورت رژیم شاهنشاهان ایران و امپراطوران روم و فراعنه مصر درآمد و در ادوار بعد غالبا به همان اشکال غیر اسلامی ادامه پیدا کرد تا حالا که می بینیم.

شرع و حق، حکم می کند که باید نگذاریم وضع حکومتها به همین صورت ضد اسلامی یا غیر اسلامی، ادامه پیدا کند. دلائل این کار واضح است:

چون برقراری نظام سیاسی غیر اسلامی، به معنی بی اجرا ماندن نظام سیاسی اسلام است. (10)

آن چیزی که موجب تاسف است. این است که مجال پیدا نکرد حضرت امیر سلام الله علیه، نگذاشتند مجال پیدا بکند، چون حکومتی که حکومت الله است در دنیا به آن نحوی که می خواست. خود حضرت امیر سلام الله علیه می خواست پیاده کند تا دنیا بفهمد که اسلام چی آورده است و چه شخصیت هائی دارد. در آن وقت که حکومت دست ایشان نبود، که مجال نبود، آنوقت هم که حکومت دست ایشان آمد، باز مجال ندادند، سه تا جنگ بزرگ در زمان ایشان افروختند و مجال اینکه یک حکومتی که دلخواه او هست برقرار کند نشد و این را ما باید تا آخر ابد از آن متاسف باشیم. اگر یک همچو مجالی برای ایشان پیدا می شد، الگویی بود آن حکومت برای همه کسانی که می خواهند به عدالت و به امور الهی قیام کنند، الگو می شد. ولی تاسف این است که نشد و آنقدری که شد هم باز نورش متجلی است و الآن هم همان اثر کمی از ایشان مانده است در باب حکومت، همان اثر کم هم معلوم است که وضع باید چه باشد و تاسف دیگر اینکه مجال پیدا نکرد ایشان که آن علومی که در سینه ایشان بود «و هیهنا علما جما» «ان هیهنا علما جما» پیدا نکرد اشخاصی که حمله آن علم باشند و بلا اشکال آن علمی که ایشان حمله اش را پیدا نکردند، آن علم اسرار ولایت، اسرار توحید است و باید همه عرفا تاسف بخورند بر اینکه این مجال برای ایشان پیدا نشد که آن اسرار را که باید افشا کند، افشا بفرماید، مجال نشده و این هم جزء تاسف هایی است که باید خصوصا عرفا و فلاسفه و علما و دانشمندان. در این تاسف روزگار بگذرانند. (11)

ادامه دارد.. .

زندگی پیغمبر اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - را که رئیس دولت اسلام بود و حکومت می کرد، همه می دانید. بعد از آن حضرت نیز تا قبل از دوره بنی امیه، این سیره و روش باقی بود. دو نفر اول، سیره پیغمبر - صلی الله علیه و آله و سلم - را در زندگی شخصی و ظاهری حفظ کرده بودند، گر چه در امور دیگر مخالفت ها کردند که انحراف فاحش دوره عثمان ظاهر شد، همان انحراف هائی که ما را امروز به این مصیبت ها دچار کرده است.

در عهد حضرت امیر المؤمنین - علیه السلام - ، طرز حکومت اصلاح شده و رویه و اسلوب حکومت صالح بود. آن حضرت با اینکه بر کشور پهناوری حکومت می کرد که ایران و مصر و حجاز و یمن از استانهای آن بود، طوری زندگی می کرد که یک طلبه فقیر هم نمی تواند زندگی کند. به حسب نقل وقتی که دو پیراهن خرید، یکی را که بهتر بود به قنبر (مستخدم خود) داد و پیراهن دیگر را که آستینش بلند بود برای خود برداشت و زیادی آستین را پاره کرده پیراهن آستین پاره را بر تن کرد. در صورتی که بر کشور بزرگ، پر جمعیت و پر درآمدی، فرمانروائی می کرد. (6)

عهده دار شدن حکومت فی حد ذاته، شان و مقامی نیست، بلکه وسیله انجام وظیفه اجرای احکام و برقراری نظام عادلانه اسلام است. حضرت امیر المؤمنین - علیه السلام - درباره نفس حکومت و فرماندهی به ابن عباس فرمود: «این کفش چقدر می ارزد؟» گفت: «هیچ » فرمود: «فرماندهی بر شما نزد من از این هم کم ارزش تر است، مگر اینکه به وسیله فرماندهی و حکومت بر شما بتوانم حق (یعنی قانون و نظام اسلام) را برقرار سازم و باطل (یعنی قانون و نظامات ناروا و ظالمانه) را از میان بردارم.»

پس، نفس حاکم شدن و فرمانروائی، وسیله ای بیش نیست، و برای مردان خدا اگر این وسیله، به کار خیر و تحقق هدفهای عالی نیاید، هیچ ارزش ندارد. لذا در خطبه نهج البلاغه می فرماید: «اگر حجت بر من تمام نشده و ملزم به این کار نشده بودم آن را (یعنی فرماندهی و حکومت) را رها می کردم.» (7)

امیر المؤمنین - علیه السلام - می فرماید: «من حکومت را به این علت قبول کردم که خداوند تبارک و تعالی از علمای اسلام تعهد گرفته و آنها را ملزم کرده که در مقابل پرخوری و غارتگری ستمگران و گرسنگی و محرومیت ستمدیدگان ساکت ننشینند و بیکار نایستند» .

«اما و الذی فلق الحبة و برا النسمة لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظة ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها و سقیت آخرها بکاس اولها و لالفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطة عنز» .

سوگند به آنکه بذر را بشکافت و جان را بیافرید، اگر حضور یافتن بیعت کنندگان نبود و حجت بر لزوم تصدی من با وجود یافتن نیروی مددکار تمام نمی شد، و اگر نبود که خدا از علمای اسلام پیمان گرفته که بر پرخوری و غارتگری ستمگران و گرسنگی جانکاه و محرومیت ستمدیدگان، خاموش نمانند زمام حکومت را رها می ساختم و از پی آن نمی گشتم و می دیدید که این دنیاتان و مقام دنیائی تان در نظرم از نمی که از عطسه بزی بیرون می پرد، ناچیزتر است.

امروز چطور می توانیم ساکت و بیکار بنشینیم، و ببینیم عده ای خائن و حرامخوار و عامل بیگانه، به کمک اجانب و بزور سرنیزه، ثروت و دسترنج صدها میلیون مسلمان را تصاحب کرده اند و نمی گذارند از حداقل نعمتها استفاده کنند؟ وظیفه علمای اسلام و همه مسلمانان است که به این وضع ظالمانه خاتمه بدهند و در این راه که راه سعادت صدها میلیون انسان است، حکومتهای ظالم را سرنگون کنند و حکومت اسلامی تشکیل دهند. (8)

روز عید غدیر روزی است که پیغمبر اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - وظیفه حکومت را معین فرمود و الگوی حکومت اسلامی را تا آخر تعیین فرمود و حکومت اسلام نمونه اش عبارت است از یک همچو شخصیتی که در همه جهات مهذب، بر همه جهات معجزه است و البته پیغمبر اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - این را می دانستند که به تمام معنا کسی مثل حضرت امیر سلام الله علیه نمی تواند باشد لکن نمونه را که باید نزدیک به یک همچو وضعی باشد از حکومت ها تا آخر تعیین فرمودند، چنانچه حضرت امیر خودش هم برنامه اش را در آن عهدنامه مالک اشتر بیان فرموده است که حکومت و آن اشخاصی را که از طرف ایشان حاکم بر بلاد بودند تکلیفشان در این جهات چه هست.

ادامه دارد.. .

منابع مقاله:

سخن آفتاب، سازمان تبلیغات اسلامی

حکومت الهی

مطابق این اصل (اصل توحید) ما معتقدیم که خالق و آفریننده جهان و همه عوالم وجود و انسان، تنها ذات مقدس خدای تعالی است که از همه حقایق مطلع است و قادر بر همه چیز است و مالک همه چیز. این اصل به ما می آموزد که انسان، تنها در برابر ذات اقدس حق باید تسلیم باشد و از هیچ انسانی نباید اطاعت کند مگر اینکه اطاعت او اطاعت خدا باشد. بر این اساس هیچ انسانی هم حق ندارد انسان های دیگر را به تسلیم در برابر خود مجبور کند و ما از این اصل اعتقادی، اصل آزادی بشر را می آموزیم که هیچ فردی حق ندارد انسانی و یا جامعه و ملتی را از آزادی محروم کند، برای او قانون وضع کند، رفتار و روابط او را بنا به درک و شناخت خود که بسیار ناقص است و یا بنا به خواسته ها و امیال خود تنظیم نماید و از این اصل ما نیز معتقدیم که قانونگزاری برای پیشرفت ها در اختیار خدای تعالی است، همچنان که قوانین هستی و خلقت را نیز خداوند مقرر فرموده است و سعادت و کمال انسان و جوامع تنها در گرو اطاعت از قوانین الهی است که توسط انبیا به بشر ابلاغ شده است و انحطاط و سقوط بشر به علت سلب آزادی او و تسلیم در برابر سایر انسان هاست. (1)

ما موظفیم حالا که جمهوری اسلامی رژیم رسمی ما شده است همه طبق جمهوری اسلامی عمل کنیم جمهوری اسلامی یعنی اینکه رژیم به احکام اسلامی و به خواست مردم عمل کند و الآن رژیم رسمی ما جمهوری اسلامی است و فقط مانده است که احکام، همه احکام اسلامی بشود. مجرد بودن رژیم اسلامی مقصود نیست، مقصود این است که در حکومت اسلامی، اسلام و قانون اسلام حکومت کند، اشخاص برای خودشان و به فکر خودشان حکومت نکنند. ما می خواهیم احکام اسلام در همه جا جریان پیدا کند و احکام خدای تبارک و تعالی حکومت کند، در اسلام حکومت، حکومت قانون، حتی حکومت رسول الله و حکومت امیر المؤمنین حکومت قانون است یعنی قانون خدا آنها را تعیین کرده است، آنها به حکم قانون واجب الاطاعه هستند پس حکم از آن قانون خداست و قانون خدا حکومت می کند. در مملکت اسلامی باید قانون خدا حکومت کند و غیر قانون خدا هیچ چیز حکومتی ندارد. اگر رئیس جمهوری در مملکت اسلامی وجود پیدا بکند، این اسلام است که او را رئیس جمهور می کند، قانون خداست که حکمفرماست. در هیچ جا در حکومت اسلامی نمی بیند که خود سری باشد حتی رسول الله از خودشان رایی نداشتند، رای قرآن بوده است، وحی بوده، هر چه می فرموده از وحی سرچشمه می گرفته است و از روی هوا و هوس سخن نمی گفتند و همین طور حکومت هایی که حکومت اسلامی هستند آنها تابع قانونند، رای آنها قانون اسلامی است و حکومت شان حکومت الله. (2)

ولایت، حکومت و سیاست

آقایان می دانند که پیغمبر اسلام (ص) تنها قیام فرمود و در یک محیطی که همه با او مخالف بودند قیام فرمود و زحمت های زیاد، مذمت های زیاد، رنج های فراوان برد تا اینکه اسلام را به مردم ابلاغ فرمود، دعوت کرد مردم را به هدایت، دعوت کرد به توحید. آنقدر مشقت ایشان تحمل فرمود که گمان ندارم کسی طاقت آن را داشته باشد بعد از رسول اکرم (ص) مسلمین به وظیفه خودشان تا حدودی عمل کردند. اسلام را تقویت کردند، توسعه دادند اسلام را تا اینکه یک مملکت بزرگ اسلامی در دنیا تشکیل شد که بر همه ممالک مقدم بود. خود رسول اکرم به طوری که مکتوبشان در صحیح بخاری مضبوط است، مکتوبی را که به... نوشتند و آنطوری که تاریخ ضبط کرده است ایشان چهار تا مکتوب مرقوم فرمودند به چهار تا امپراطور: یکی ایران، یکی روم، یکی مصر، یکی حبشه و عین مکتوب ایشان آنطوری که در ذهنم است، مضبوط است. عین مکتوب ایشان را به طوری که در ذهن من است در موزه ترکیه زیارت کرده ام. آن چهار مکتوبی که مرقوم فرموده اند به مضمون واحد است به چهار امپراطور و آنها را دعوت به اسلام کرده اند و این مقدمه بوده است، شالوده بوده است از برای اینکه حقایق اسلام را به تمام امپراطوری های دنیا ابلاغ بفرمایند و اسلام به آن نحوی که هست معرفی بشود به مردم مع الاسف آنها جواب مثبت (الا پادشاه حبشه) نداده اند و لهذا متوقف شده است آن دعوتی که رسول اکرم می خواستند بفرمایند و می خواستند اسلام را معرفی کنند. علی ایحال با رنج های فراوان، چه خود رسول اکرم و چه بعد از رسول اکرم کسانی که متکفل بوده اند ریاست اسلام را، اسلام را تقویت کرده اند و دست به دست، این اسلام آمد تا الان که به ما محول شده است، به این طبقه ای که الان موجودند محول شده است. (3)

ادامه دارد.. .

درست توجه کنید که مطالب این روایت حول دو موضوع دور می زند: یکی علم و دیگر عدالت، و این دو را خصلت ضروری «والی » قرار داده است. در عبارت «و لا الجاهل فیضلهم بجهله » روی خصلت علم تکیه می نماید. عدالت به معنای واقعی این است که در ارتباط با دول و معاشرت با مردم و معاملات با مردم و دادرسی و قضا و تقسیم درآمد عمومی مانند حضرت امیر المؤمنین - علیه السلام - رفتار کند و طبق برنامه ای که برای مالک اشتر و در حقیقت برای همه والیان و حکام تعیین فرموده است، چون بخشنامه ای است عمومی که فقها هم اگر والی شدند، بایستی دستورالعمل خویش بدانند. (4)

من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم که شرط مرجعیت لازم نیست. مجتهد عادل مورد تایید خبرگان محترم سراسر کشور کفایت می کند. اگر مردم به خبرگان رای دادند تا مجتهد عادلی را برای رهبری حکومتشان تعیین کنند. وقتی آنها هم فردی را تعیین کردند تا رهبری را به عهده بگیرد، رهبری او مورد قبول مردم است. در این صورت او ولی منتخب مردم می شود و حکمش نافذ است.

در اصل قانون اساسی من این را می گفتم ولی دوستان در شرط مرجعیت پافشاری کردند، من هم قبول کردم. من در آن هنگام می دانستم که این در آینده نه چندان دور قابل پیاده شدن نیست. (5)

اسلام برای آن کس که سرپرستی برای مردم می خواهد بکند، ولایت بر مردم دارد یک شرایطی قرار داده است که وقتی یک شرطش نباشد، خود به خود ساقط است، تمام است، دیگر لازم نیست که مردم جمع بشود، اصلا خودش هیچ است. اگر بیجا - اگر - یک سیلی بزند، رئیس جمهور اسلام اگر یک سیلی بیجا به یک نفر بزند ساقط است، تمام شد ریاست جمهوریش دیگر و باید برود سراغ کارش، آن سیلی را هم عوضش را باید بیاید بزند توی صورتش. (6)

در مورد رهبری، ما که نمی توانیم نظام اسلامی مان را بدون سرپرست رها کنیم، باید فردی را انتخاب کنیم که از حیثیت اسلامی مان در جهان سیاست و نیرنگ دفاع کند. (7)

امام (ع) می فرماید: «از حکم کردن (دادرسی) بپرهیزید، زیرا حکومت (دادرسی) فقط برای امامی است که عالم به قضاوت (و آئین دادرسی و قوانین) و عادل در میان مسلمانان باشد، برای پیغمبر است یا وصی پیغمبر.»

ملاحظه می کنید کسی که می خواهد حکومت (دادرسی) کند: اولا باید امام باشد. در اینجا معنای لغوی «امام » که عبارت از رئیس و پیشوا باشد، مقصود است نه معنای اصطلاحی به همین جهت، نبی را هم امام دانسته است. اگر معنای اصطلاحی «امام » مراد بود، قید عالم و عادل زائد می نمود. دوم اینکه عالم به قضا باشد. اگر امام بود، لکن علم به قضا نداشت، یعنی قوانین و آئین دادرسی اسلام را نمی دانست، حق قضاوت ندارد. سوم اینکه باید عادل باشد. پس قضا (دادرسی) برای کسی است که این سه شرط (یعنی رئیس و عالم و عادل بودن) را داشته باشد. بعد می فرماید که این شروط بر کسی جز نبی یا وصی نبی منطبق نیست.

قبلا عرض کردم که منصب قضا برای فقیه عادل است و این موضوع از ضروریات فقه است و در آن خلافی نیست. اکنون باید دید شرائط قضاوت در فقیه موجود است یا نه.

بدیهی است منظور، فقیه عادل است نه هر فقیهی. فقیه طبعا عالم به قضا است، چون فقیه به کسی اطلاق می شود که نه فقط عالم به قوانین و آئین دادرسی اسلام، بلکه عالم به عقاید و قوانین و نظامات و اخلاق باشد یعنی دین شناس به تمام معنی کلمه باشد. فقیه، وقتی عادل هم باشد دو شرط را دارد. شرط دیگر این بود که امام، یعنی رئیس باشد. و گفتیم که فقیه عادل، مقام امامت و ریاست را برای قضاوت - به حسب تعیین امام - علیه السلام - دارا است. آنگاه امام - علیه السلام - حصر فرموده که این شروط جز بر نبی یا وصی نبی بر دیگری منطبق نیست. فقها چون نبی نیستند، پس وصی نبی یعنی جانشین او هستند. بنابراین، آن مجهول از این معلوم به دست می آید که فقیه، وصی رسول اکرم - صلی الله علیه و آله - است و در عصر غیبت، امام المسلمین و رئیس المله می باشد، و او باید قاضی باشد، و جز او کسی حق قضاوت و دادرسی ندارد. (8)

 

پی نوشت ها:

1. کتاب ولایت فقیه - صفحه 53و52و51.

2. کتاب ولایت فقیه - صفحه 54و53.

3. کتاب ولایت فقیه - صفحه 55و54.

4. کتاب ولایت فقیه - صفحه 62و61.

5. صحیفه نور - جلد 21- صفحه 129- 9/2/68.

6. صحیفه نور - جلد 3- صفحه 141- 28/8/57.

7. صحیفه نور - جلد 21- صفحه 129- 9/2/68.

8. کتاب ولایت فقیه - صفحه 84و83.

اکنون که دوران غیبت امام - علیه السلام - پیش آمده و بناست احکام حکومتی اسلام باقی بماند و استمرار پیدا کند و هرج و مرج روا نیست، تشکیل حکومت لازم می آید، عقل هم به ما حکم می کند که تشکیلات لازم است، تا اگر به ما هجوم آوردند، بتوانیم جلوگیری کنیم، اگر به نوامیس مسلمین تهاجم کردند، دفاع کنیم. شرع مقدس هم دستور داده که باید همیشه در برابر اشخاصی که می خواهند به شما تجاوز کنند برای دفاع آماده باشید، برای جلوگیری از تعدیات افراد نسبت به یکدیگر هم حکومت و دستگاه قضائی و اجرائی لازم است. چون این امور به خودی خود صورت نمی گیرد، باید حکومت تشکیل داد. چون تشکیل حکومت و اداره جامعه بودجه و مالیات می خواهد، شارع مقدس بودجه و انواع مالیاتش را نیز تعیین نموده است مانند خراجات، خمس، زکات، و غیره...

اکنون که شخص معینی از طرف خدای تبارک و تعالی برای احراز امر حکومت در دوره غیبت تعیین نشده است، تکلیف چیست؟ آیا باید اسلام را رها کنید؟ دیگر اسلام نمی خواهیم؟ اسلام فقط برای دویست سال بود؟ یا اینکه اسلام تکلیف را معین کرده است، ولی تکلیف حکومتی نداریم؟

معنای نداشتن حکومت این است که، تمام حدود و ثغور مسلمین از دست برود، و ما با بیحالی دست روی دست بگذاریم که هر کاری می خواهند بکنند و ما اگر کارهای آنها را امضا نکنیم، رد نمی کنیم. آیا باید اینطور باشد؟ یا اینکه حکومت لازم است و اگر خدا شخص معینی را برای حکومت در دوره غیبت تعیین نکرده است، لکن آن خاصیت حکومتی را که از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب - علیه السلام - موجود بود; برای بعد از غیبت هم قرار داده است.

این خاصیت که عبارت از علم به قانون و عدالت باشد، در عده بیشماری از فقهای عصر ما موجود است. اگر با هم اجتماع کنند می توانند حکومت عدل عمومی در عالم تشکیل دهند. (3)

حاکمی که می خواهد به وسیله تشکیلات دولت و قدرت آمرانه ای که دارد، هدفهای عالی اسلام را عملی کند، همان هدفهائی را که امام - علیه السلام - شرح داد، بایستی همان خصال ضروری را که سابقا اشاره کردیم، داشته باشد، یعنی عالم به قانون و عادل باشد.

به همین جهت، حضرت امیر المؤمنین - علیه السلام - به دنبال فرمایشات خود در تعیین هدفهای حکومت به خصال لازم حاکم اشاره می فرماید: «اللهم انی اول من اناب و سمع و اجاب. لم یسبقنی الا رسول الله - صلی الله علیه و آله - بالصلاة. و قد علمتم انه لا ینبغی ان یکون الوالی علی الفروج و الدماء و المغانم و الاحکام و امامة المسلمین البخیل » خدایا من اولین کسی بودم که رو به تو آوردم و (دینت را که بر زبان رسول الله - صلی الله علیه و آله - جاری شد) شنید و پذیرفت. هیچ کس جز پیغمبر خدا - صلی الله علیه و آله - در نمازگزاردن، بر من سبقت نجست. و شما مردم خوب می دانید که شایسته نیست کسی که بر نوامیس و خونها و درآمدها و احکام و قوانین و پیشوائی مسلمانان ولایت و حکومت پیدا می کند، بخیل باشد.

«و لا الجاهل فیضلهم بجهله » باید که جاهل (و نا آگاه از قوانین) نباشد تا از روی نادانی مردم را به گمراهی بکشاند.

«و لا الجافی فیقطعهم بجفائه، و لا الخائف للدول فیتخذ قوما دون قوم » . و باید که جفاکار و خشن نباشد تا به علت جفای او مردم با او قطع رابطه و مراوده کنند. و نیز باید که از دولتها نترسد تا با یکی دوستی و با دیگری دشمنی کند.

«و لا المرتشی فی الحکم فیذهب بالحقوق و یقف بینها دون المقاصد، ولا المعطل للسنة فیهلک الامة » و باید که در کار قضاوت رشوه خوار نباشد تا حقوق افراد را پایمال کند و نگذارد حق به حق دار برسد، و نباید که سنت و قانون را تعطیل کند تا امت به گمراهی و نابودی نرود.

ادامه دارد.. .

منابع مقاله:

سخن آفتاب، سازمان تبلیغات اسلامی ؛

شرایطی که برای زمامدار ضروری است مستقیما ناشی از طبیعت طرز حکومت اسلامی است. پس از شرایط عامه مثل عقل و تدبیر، دو شرط اساسی وجود دارد که عبارتند از:

1- علم به قانون

2- عدالت

چنانکه پس از رسول اکرم - صلی الله علیه و آله - وقتی در آن کسی که باید عهده دار خلافت شود، اختلاف پیدا شد باز در اینکه مسئول امر خلافت باید فاضل باشد، هیچ گونه اختلاف نظری میان مسلمانان بروز نکرد. اختلاف فقط در دو موضوع بود:

1- چون حکومت اسلام حکومت قانون است، برای زمامدار علم به قوانین لازم می باشد، چنانکه در روایات آمده است. نه فقط برای زمامدار بلکه برای همه افراد، هر شغل یا وظیفه و مقامی داشته باشند چنین علمی ضرورت دارد. منتهی حاکم باید افضلیت علمی داشته باشد. ائمه ما برای امامت خودشان به همین مطلب استدلال کردند که امام باید فضل بر دیگران داشته باشد. اشکالاتی هم که علماء شیعه بر دیگران نموده اند در همین بوده که فلان حکم را از خلیفه پرسیدند نتوانست جواب بگوید، پس لایق خلافت و امامت نیست. فلان کار را بر خلاف احکام اسلام انجام داد، پس لایق امامت نیست. و...

قانوندانی و عدالت از نظر مسلمانان، شرط و رکن اساسی است. چیزهای دیگر در آن دخالت و ضرورت ندارد. مثلا علم به چگونگی ملائکه، علم به اینکه صانع تبارک و تعالی دارای چه اوصافی است، هیچ یک در موضوع امامت دخالت ندارد. چنانکه اگر کسی همه علوم طبیعی را بداند و تمام قوای طبیعت را کشف کند یا موسیقی را خوب بلد باشد، شایستگی خلافت را پیدا نمی کند و نه به این وسیله بر کسانی که قانون اسلام را می دانند و عادلند، نسبت به تصدی حکومت، اولویت پیدا می کند.

آنچه مربوط به خلافت است و در زمان رسول اکرم - صلی الله علیه و آله - و ائمه ما - علیهم السلام - درباره آن صحبت و بحث شده و بین مسلمانان هم مسلم بوده این است که حاکم و خلیفه اولا باید احکام اسلام را بداند یعنی قانوندان باشد و ثانیا عدالت داشته، از کمال اعتقادی و اخلاقی برخوردار باشد. عقل همین اقتضا را دارد. زیرا حکومت اسلامی حکومت قانون است، نه خودسری و نه حکومت اشخاص بر مردم.

اگر زمامدار مطالب قانونی را نداند، لایق حکومت نیست. چون اگر تقلید کند، قدرت حکومت شکسته می شود و اگر نکند، نمی تواند حاکم و مجری قانون اسلام باشد. و این مسلم است که «الفقهاء حکام علی السلاطین » . سلاطین اگر تابع اسلام باشند باید به تبعیت فقها درآیند و قوانین و احکام را از فقها بپرسند و اجرا کنند. در این صورت حکام حقیقی همان فقها هستند، پس بایستی حاکمیت رسما به فقها تعلق بگیرد، نه به کسانی که به علت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعیت کنند.

البته لازم نیست که صاحب منصبان و مرزبانان و کارمندان اداری همه قوانین اسلام را بدانند و فقیه باشند، بلکه کافی است قوانین مربوط به شغل و وظیفه خویش را بدانند. چنانکه در زمان پیغمبر - صلی الله علیه و آله - و امیر المؤمنین - علیه السلام - این طور بوده است. مصدر امور باید دارای این دو امتیاز باشد، لکن معاونین و صاحب منصبان و مامورانی که به شهرستانها فرستاده می شوند، باید قوانین مربوط به کار خود را دانسته و در موارد دیگر از مصدر امر بپرسند. (1)

2- زمامدار بایستی از کمال اعتقادی و اخلاقی برخوردار و عادل باشد و دامنش به معاصی آلوده نباشد. کسی که می خواهد حدود جاری کند، یعنی قانون جزای اسلام را به مورد اجرا گذارد، متصدی بیت المال و خرج و دخل مملکت شود، و خداوند اختیار اداره بندگانش را به او بدهد باید معصیت کار نباشد و «لا ینال عهدی الظالمین » خداوند تبارک و تعالی به جائر چنین اختیاری نمی دهد.

زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمین، اخذ مالیاتها و صرف صحیح آن و اجرای قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد کرد و ممکن است اعوان و انصار و نزدیکان خود را بر جامعه تحمیل نماید و بیت المال مسلمین را صرف اغراض شخصی و هوسرانی خویش کند.

بنابراین، نظریه شیعه در مورد طرز حکومت و اینکه چه کسانی باید عهده دار آن شوند، در دوره رحلت پیغمبر اکرم - صلی الله علیه و آله - تا زمان غیبت، واضح است. به موجب آن، امام باید فاضل و عالم به احکام و قوانین و در اجرای آن عادل باشد. (2)

ادامه دارد.. .

رهبر انقلاب با بیان اینکه ایمان واخلاص سلاحی است که هیچ دشمن مادی را یارای مقابله با آن نیست، در تعریف اخلاص می گویند:

" اخلاص یعنى این‌که انسان، کار را براى خد ا و به عشق انجام وظیفه، انجام دهد. انسان براى هواى نفس، براى رسیدن به مال، به ثروت، به مقام، نام نیک، قضاوت تاریخ، براى انگیزه‌هاى نفسانى، براى اشباع صفت پلید...کار نکند! کار را براى خدا و محض انجام وظیفه بکند. این، معناى اخلاص است. چنین کارى پیش مى‌رود. این‌گونه کارى مثل شمشیر برنده، هر مانعى را از سر راه برمى‌دارد. امام با این سلاح، مجهز بود.... این درسى شد براى مریدان، فرزندان و شاگردان امام که با همین سلاح در جبهه‌هاى جنگ، آن روز آن معجزه‌ها را آفریدند،.... امروز هم به همان احتیاج است. "

"به نظرم رسیده است که مادران شهدا، از لحاظ قوت و قدرت، حقیقتا بى‌نظیرند. این، چه نیرویى است که به زنى که عاطفه و احساسات در او قوى است و فرزند خودش را عاشقانه دوست مى‌دارد، آن‌چنان قوتى مى‌بخشد که در مقابل شهادت یک فرزند یا دو فرزند یا بیشتر، چنین قدرت و قوتى را از خود نشان مى‌دهد؟ این، از ایمان است. ایمان بود که مردم ما را در انقلاب پیروز کرد...این ایمان است که به خانواده‌هاى شهدا، صبر و قوت و استقامت مى‌دهد. این ایمان را قدر بدانید و حفظ کنید. این، آن چیزى است که هیچ سلاحى در مقابل آن، کارگر نیست. "

*3 -معنویت

"(در) دوران جنگ تحمیلى یک ملت در مقابل تهاجمى قرار گرفته بود؛ اما در واقع از ابزارهاى متعارف هیچ چیز نداشت. سراغ تانک مى‌رفتیم، نبود، یا کم بود، یا ناقص بود؛ سراغ سلاح مى‌رفتیم، همین‌طور؛ سراغ هواپیما مى‌رفتیم، همین‌طور. کسانى هم که آن روز در رأس بعضى کارهاى مؤثر بودند، دائم آیه‌ى یأس مى‌خواندند؛ اما همین بارقه‌ى الهى و انگیزه‌ى اخلاقى و معنوى و دینى و همین خداجویى، دلهاى جوانان - همین پاسداران، همین نیروهاى مردمى و بسیج از همه‌ى قشرها، همین عناصر بسیار مؤمن و خالص ارتش - را آن‌چنان آماده کرد که جانها توانستند ضعف جسمها را جبران کنند.. دلهاى با ایمان و نورانى آماده شد و همتهاى بلند به جنبش درآمد و جبهه‌ى عظیم و وسیعى را که یک سرش در دستگاههاى جاسوسى و وزارت دفاع امریکا بود، یک سرش در ناتو بود؛ یک سرش در شوروى سابق بود، یک سرش در خزانه‌ى دولتهاى نفتى منطقه، و سوگلى همه‌ى اینها هم رژیم بعثى بود که از همه طرف کمکها را به او مى‌رساندند؛ شکست داد و ناکام کرد. این شوخى است؟ این همان معنویت است. وقتى آرمانها و نقطه‌ى اتکاء معنوى در کشور و ملتى وجود داشت، از این‌گونه معجزات به وجود مى‌آید. "

 " ما فرق بین دو یگان رزمى را که یکى در شب حمله، توسل و زیارت عاشورا و گریه و نماز شب داشت و با خدا و اولیاى خدا بود، و دیگرى که..، غافل بود و..، به خوبى درمى‌یابیم !...نیروهاى ما، تا آن وقت که توسل و تضرع و نفس گرم خدا جویشان در میدان جنگ با آنها بود، موفقیت داشتند و آن هنگام که ذره‌اى در توجه به این امور، سستى نشان مى‌دادند، ناکامی هایشان آغاز مى‌شد و باز که به حال اول برمى‌گشتند، آن پیروز یها و کامیابی هاى بزرگ را به‌دست مى‌آوردند. "

 *4-روحیه شهادت طلبی

" شهادت بدین معنا است که یک انسان برترین و محبوبترین سرمایه‌ى دنیوى خویش را نثار آرمانى سازد که معتقد است زنده ماندن و بارور شدن آن، به سود بشریت است و این یکى از زیباترین ارزش‌هاى انسانى است و آنگاه که آرمان مطلوب او الهى و آرزوى همه‌ى پیامبران خدا است، این ارزش، در صدر همه‌ى نیکى‌هاى بشرى قرار مى‌گیرد و در هیچ ترازوى مادى نمى‌گنجد.پذیرش این تفکر همان عامل خیره کننده‌اى است که به مجاهدان راه حقیقت، نیرویى براى باطل ساختن همه‌ى محاسبات جبهه‌ى خصم مى‌بخشد و چنانکه به تجربه دانسته شده است، دشمن حقیقت را دچار بن‌بست و عجز و حیرت مى‌سازد. "

" شهیدان ما در ظلمات مادی گرى این دوران بار دیگر فرهنگ شهادت را که بالاترین سطح فداکارى براى آرمانهاى بشرى است زنده کردند و نور رستگارى را به انسانهاى پاک‌طینت و حق‌طلب نشان دادند. اگر این درس بزرگ، بدرستى فرا گرفته شود، همه‌ى سلاحهاى زر و زور از کار خواهد افتاد و ابزار سلطه‌گر جهانى براى سیطره بر اجتماعات بشرى ناکارآمد خواهد گشت. سلام خدا و اولیائش بر ارواح مطهر شهیدان و بر ن گونه ترسیم کرد: مجاهدی که تلاش و تدبیر برای رسیدن به هدف را باایمان آگاهانه، عمل مخلصانه ومعنویت عمیق همراه می کند و در مواجه با دشمن نه تنها از مرگ هیچ واهمه ای ندارد بلکه آنرا بالاترین ارزش انسانی قابل دستیابی می داند. "

" مجاهدی که تلاش و تدبیر برای رسیدن به هدف را باایمان آگاهانه، عمل مخلصانه ومعنویت عمیق همراه می کند و در مواجه با دشمن نه تنها از مرگ هیچ واهمه ای ندارد بلکه آنرا بالاترین ارزش انسانی قابل دستیابی می داند. "

" خلاصه‌ى این درس هم این است که اگر ملتى عمل و تلاش خود را با ایمان و اعتقاد جازم همراه کند، پیروزى او در مقابل هرگونه دشمنى قطعى است. از این درس - که هرگز نباید آن را فراموش کنیم - باید براى آینده بهره بگیریم ".

"الگوى جوان لبنانى چه کسى است؟ حزب‌الله لبنان از کجا جوشید؟ او روى کدام سرزمین رویید؟ الگوى او شمایید. او همین شعارهاى شما را مى‌دهد؛ همین کارهاى شما را مى‌کند؛ همان پیشانى‌بند شما را به پیشانى‌اش مى‌بندد؛ مثل رژه‌ى نظامى بسیج، رژه مى‌رود. بنابراین الگوى آن جوان، سرداران و رزمندگان شهیدى هستند که در( هر نقطه ای ازکشور) امثال آنها را کم نداریم. آنها فداکارى و براى خدا حرف زدن و براى خدا کارکردن را از اینها یاد گرفتند. "

منبع:

ویژه نامه فارس در هفته دفاع مقدس

*8 سال دفاع مقدس عرصه ظهور سنتهای الهی

به این ترتیب دفاع هشت ساله ملت ایران یکی از عرصه های ظهور سنتهای الهی شد. واقعیتی که هرچند برای عقل ماتریالیستی بشر امروز غیر قابل فهم است اما نمیتوان آن را در تحلیل حوادث جنگ نادیده گرفت.جنگ ما مصداق روشنی از وعده قرانی "غلبه گروهی قلیل بر گروهی کثیر "شد.

جستجو در بیانات و فرمایشات مقام معظم رهبری نشان می دهد ایشان در توضیح این مطلب، جلب نصرت و امداد غیبی را در جنگ منوط به روحیه و ویژگی های اخلاقی خاصی می دانند که در نیروهای انسانی درگیر جنگ وجود داشت. ایشان معتقدند:

"پرورش نسلى از انسانهاى صالح و پاکدامن و بلندنظر و بزرگ‌اندیش که نور ایمان و تقوا از ناصیه‌ى مطهرشان ساطع و دل صاف و ناآلوده‌شان به شعاع معرفت روشن بود و جهاد آگاهانه‌شان در راه خدا و زمزمه‌ى عارفانه‌شان در نیمه شبها، یاران امام حسین(علیه‌السلام) را به یاد مى‌آورد، بى‌شک بزرگترین رمز انقلاب و پیشواى عظیم‌الشأنش حضرت امام خمینى(قدس‌الله‌روحه) بوده است و همینها بودند که به فرمان امام محبوبشان، صفوف پولادین و استوار خود را در برابر سهمگین‌ترین خطراتى که انقلاب را تهدید مى‌کرد، آراستند و انقلاب و نظام اسلامى را باذن الله حراست کردند. "

با جستجوی دقیق تر این موضوع در بیانات معظم له می توان برخی از این ویژگیها را به عنوان اصلیترین عوامل جذب نصرت الهی بر شمرد که در ادامه به آنها و بعضی از بیانات رهبری در این باره اشاره می شود:

*1- ایستادگی ومجاهدت

" البته اعتقاد به کمک غیبى اگر معنایش این است که انسان بیکار بماند، درها را ببندد و منتظر باشد که از غیب کمک بشود، (در این صورت) بداند که از غیب هم کمکى نخواهد شد؛ "و ما جعله الله الا بشرى لکم و لتطمئن قلوبکم به ". کمک غیبى در میدان جنگ، در میدان چالش‌هاى سیاسى در (حالت)ایستادگى ملت‌هاست که به سراغ انسان مى‌آید. اگر بایستید، کمک غیبى هم هست. "خدا نصرت خودش را (در جنگ) بر این ملت نازل کرد. خدا نصرتش را به آدم‌هاى تنبل و بى‌مجاهدت نمى‌دهد. خدا از انسان‌هاى بیکاره و تنبل و بى‌خیال و لاابالى حمایت نمى‌کند؛ ولو مؤمن باشند. "

"این‌که شما دیدید پشت سر عراق، غرب، شوروى، تمام اروپاى شرقى، عربهاى خلیج فارس و حکومتهاى خلیج فارس که تابع اشاره‌ى امریکا بودند یکپارچه قرار گرفتند و همه به عراق کمک کردند؛ هدفشان...، نابود کردن ملت ایران بود.... اما خدا نخواست. "خدا نخواست "، یعنى چه؟ یعنى اگر آحاد ملت ایران غفلت مى‌کردند و مى‌خوابیدند؛ رزمندگان به جبهه نمى‌رفتند؛ امام نمى‌غرید و سینه سپر نمى‌کرد و نمى‌ایستاد و این همه استعداد و نیرو در این راه بسیج نمى‌شد؛ باز هم خدا همین‌طور مى‌خواست؟ نه، اراده‌ى خداى متعال به نفع یک ملت، تابع اراده‌ى آن ملت است. هیچ حقیقت و واقعیتى در متن زندگى یک ملت به اراده‌ى الهى تغییر پیدا نمى‌کند؛ مگر وقتى که خود آن ملت بر آن همت بگمارد. این صریح آیات قرآنى و جزو معارف قطعى دینى است. "

*2 - ایمان آگاهانه و عمل مخلصانه

" چه چیزى یک رزمنده، یک جوان و یک انسان را در میدانهاى گوناگون، این‌گونه به روشن‌بینى مى‌رساند؟ ایمان آگاهانه. عزیزان من! این ایمان آگاهانه در رزمندگان، موجب این مى‌شد که خطر را به هیچ بگیرند. در فرماندهان موجب این مى‌شد که لحظه‌اى به راحتى خود و یا به خطر براى خود فکر نکنند. شب و روز تلاش و کار کردند؛ حیثیت حقیر خودى را نادیده گرفتند؛ براى خدا و براى اهداف اسلام و براى آزادى و سربلندى ملت مسلمان، حاضر شدند جان خودشان را بدهند. هر ملتى که این‌طور احساسى در او باشد، شکست‌خوردنى نیست. چه کسى مى‌تواند چنین ملتى را شکست دهد؟ همه‌ى زورگوییهاى قلدران دنیا به این است که جان کسى را تهدید کنند؛ بالاترینش این است. اگر کسى حاضر شد جان خود را در راهى بدهد، دیگر چه تهدیدى بر او کارگر خواهد شد؟ "

"عزیزان من! در جبهه‌ى نبرد، وقتى سربازى پشت به دشمن مى‌کند، علت شکست او، یک شکست درونى است. تا کسى در قلب و در روح خود شکست نخورد، جسم او در میدان شکست نمى‌خورد. روح و قلب و دل چگونه شکست مى‌خورد؟ آن وقتى که نسبت به ایمان خود متزلزل شود. این ملت بزرگ ما که تا امروز در همه‌ى میدانها ایستاده است، به خاطر آن بوده که ایمان مستحکمى داشته است. جوانان ایمان داشتند، نوجوانان ایمان داشتند - همین حالا هم بحمدالله والمنه دارند - پدران و مادران و قشرهاى مختلف ایمان داشتند "

ادامه دارد.. .

بی شک یکی از کسانی که بیشترین انس و قرابت را با فرهنگ جهاد و شهادت و روحیات رزمندگان اسلام داراست، شخص مقام معظم رهبری است.روحیه شهادت طلب ایشان به شهادت همراهان و دوستانشان و حضور مستقیم ایشان در خطوط مقدم جبهه های نبرد موید همین امر است. آنچه خواهید خواند جملاتی است از ایشان در معرفی و توصیف رزمندگان اسلام: *مرز افسانه و حقیقت

*اگر همین حالا قطعه‌هاى متفرقى از زندگى پاسداران فداکار را در کتابى جمع و به زبانهاى دیگر ترجمه کنند، کسانى که در حال و هواى مسائل ایران و هشت سال جنگ تحمیلى و حوادث کردستان و این حجله‌هاى شهادت و خانواده‌هاى شهدا نبوده‌اند، چنانچه این کتاب را بخوانند، به احتمال زیاد از هر ده نفر، هشت، نه نفر خواهند گفت که اینها افسانه و مبالغه است؛ در حالى که افسانه نیست؛ واقعیت است "

*روزى بر ما گذشت که به ما سیم‌خاردار هم نمى‌فروختند!

"روزى بر ما گذشت که به ما سیم‌خاردار هم نمى‌فروختند! خیلی ها خبر ندارند که ما چه دورانهایى را گذراندیم. روزى بر ما گذشت که سبکترین و کم‌ارزش ترین سلاحها و مهماتشان را به ما نمى‌فروختند و ما هم نداشتیم. دولت شوروى سابق، نه تنها به ما سلاح نمى‌فروخت، بلکه آنچه را هم که از جاى دیگر خریده بودیم و مى‌خواستیم از خاک شوروى عبور دهیم و به داخل کشورمان بیاوریم، اجازه نمى‌داد! چه چیز؟ سلاح اتمى را؟ سلاحهاى پیچیده را؟ خیر! چیزى در حد سیم خاردار را ! یک روز چنین بود. " حال منطقی به نظر خواهد آمد اگر مقاومت ملت ایران در چنین شرایطی به افسانه تشبیه شود.

*افسانه چگونه محقق شد؟

ملت ایران چگونه توانست1796 روز در برابر کشوری مجهز به آخرین تجهیزات نظامی روز و حمایت شده از سوی بسیاری از کشورهای قدرتمند جهانی و منطقه ای مقاومت کند؟

تئوریهای معمول علوم نظامی و قواعد پذیرفته شده جهانی از پس تحلیل این جنگ بر نخواهند آمد. برای تحلیل " این قطعه کم نظیر و از جهاتی بی نظیر حاکم بر تاریخ ما "چاره ای جز شکستن چارچوبهای معمول ذهن مادی بشر و دست یازیدن به عوامل معنوی و سنتهای محکم الهی نیست: "یک ملت مؤمن و مخلص و پرشور زیر پرچم (امام) حرکت مى‌کنند؛ میلیون‌ها دل، میلیون‌ها انسان و میلیون‌ها اراده در هم تنیده مى‌شوند و نظام جمهورى اسلامى را به‌وجود مى‌آوردند - که به تنهایى در مقابل دنیاى استکبار ایستاده است - آن‌وقت دشمن حقیر و حکومت خودکامه‌ى خونریز جلادى مثل حکومت بعثى صدام بیاید و امریکا و شوروى و اروپاى آن روز و مرتجعان منطقه هم به او کمک کنند تا بر این نظام و این ملت و این کشور غلبه پیدا کند؛ مرزهاى او را بشکند؛ خاکش را بگیرد و آبروى این ملت را بریزد؛ این چیز کمى بود؟!(چرا آنگونه که آنها می خواستند نشد) خداى متعال نگذاشت. دست نصرت خدا از آستین بچه‌هاى شما بیرون آمد و اسلام یارى شد... خداى متعال به این تلاش جانانه و مخلصانه برکت داد؛ "و اخرى تحبونها نصر من الله و فتح قریب و بشر المؤمنین " "

ادامه دارد.. .

بازداشت ششم

در بین سالهاى 1350ـ1353 درسهاى تفسیر و ایدئولوژى آیت الله خامنه اى در سه مسجد «کرامت» ، «امام حسن» و «میرزا جعفر» مشهد مقدس تشکیل مىشد و هزاران نفر ازمردم مشتاق بویژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلـّاب انقلابى و معتقد را به این سه مرکز مى کشاند و با تفکّرات اصیل اسلامى آشنا مى ساخت. درس نهج البلاغـه ایشان از شور و حال دیگـرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى کپى شده تحت عنوان: «پرتوى از نهج البلاغه» تکثیر و دست به دست مى گشت. طلـّاب جوان و انقلابى که درس حقیقت و مبارزه را از محضر ایشان مى آموختند، با عزیمت به شهرهاى دور و نزدیکِ ایران، افکار مردم را با آن حقایق نورانى آشنا و زمینه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند. این فعالیـّت ها موجب شد که در دى ماه 1353 ساواک بى رحمانه به خانه آیت الله خامنه اى در مشهد هجوم برده، ایشان را دستگیر و بسیارى از یادداشت ها و نوشته هایشان را ضبط کنند. این ششمین و سخت ترین بازداشت ایشان بود و تا پاییز 1354 در زندان کمیته مشترک شهربانى زندان بودند. در این مدت در سلولى با سخت ترین شرایط نگه داشته شدند. سختى هایى که ایشان در این بازداشت تحمّل کردند، به تعبیر خودشان «فقط براى آنان

که آن شرایط را دیده اند، قابل فهم است». پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاش هاى علمى و تحقیقى و انقلابى ادامه داشت. البته دیگر امکان تشکیل کلاسهاى سابق را به ایشان ندادند.

در تبعید

رژیم جنایتکار پهلوى در اواخر سال 1356، آیت الله خامنه اى را دستگیر و براى مدّت سه سال به ایرانشهر تبعید کرد. در اواسط سال 1357 با اوجگیرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ایران، ایشان از تبعیدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى علیه رژیم سفـّاک پهلوى قرار گرفتند و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمّل آن همه سختى و تلخى، ثمره شیرین قیام و مقاومت و مبارزه؛ یعنى پیروزى انقلاب کبیر اسلامى ایران و سقوط خفـّت بار حکومتِ سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى، و برقرارى حاکمیت اسلام در این سرزمین را دیدند.

در آستانه پیروزى

درآستانه پیروزى انقلاب اسلامى، پیش از بازگشت امام خمینى از پاریس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصیت هاى مبارزى همچون شهید مطهرى، شهید بهشتى، هاشمى رفسنجانى و... از سوى امام خمینى در ایران تشکیل گردید، آیت الله خامنه اى نیز به فرمان امام بزرگوار به عضویت این شورا درآمد. پیام امام توسط شهید مطهرى «ره» به ایشان ابلاغ گردید و با دریافت پیام رهبر کبیر انقلاب، از مشهد به تهران آمدند.

ادامه دارد.. .

 در حوزه علمیه قم

آیت الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آیت الله العظمى بروجردى، امام خمینى، شیخ مرتضى حائرى یزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده کردند. در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که یک چشم پدر به علت «آب مروارید» نابینا شده است، بسیار غمگین شدند و بین ماندن در قم و ادامه تحصیل در حوزه عظیم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در تردید ماندند. آیت الله خامنه اى به این نتیجـه رسیدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمایند. ایشان در این مـورد مى گویند:

«به مشهد رفتم و خداى متعال توفیقات زیادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفیقى داشتم، اعتقادم این است که ناشى از همان بّرى «نیکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آیت الله خامنه اى بر سر این دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتید و آشنایان افسوس مى خوردند که چرا ایشان به این زودى حوزه علمیه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آینده چنین و چنان مى شدند!... امّا آینده نشان داد که انتخاب ایشان درست بوده و دست تقدیر الهى براى ایشان سر نوشتى دیگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آیا کسى تصّور مى کرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد 25 ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، 25 سال بعد، به مقام والاى ولایت امر مسلمین خواهد رسید؟! ایشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ایام تعطیل یا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصیلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتید بزرگ حوزه مشهد بویژه آیت الله میلانى ادامه دادند. همچنین ازسال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصیل و مراقبت از پدر پیر و بیمار، به تدریس کتب فقه و اصول و معارف دینى به طلـّاب جوان و دانشجویان نیز مى پرداختند.

  مبارزات سیاسى

آیت الله خامنه اى به گفته خویش «از شاگردان فقهى، اصولى، سیاسى و انقلابى امام خمینى (ره) هستند» امـّا نخستین جرقـّه هاى سیاسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهید راه اسلام شهید «سید مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ایشان زده است، هنگامیکه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائیان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سلیمان خان، سخنرانى پر هیجان و بیدار کننده اى در موضوع احیاى اسلام و حاکمیت احکام الهى، و فریب و نیرنگ شاه و انگلیسى و دروغگویى آنان به ملـّت ایران، ایراد کردند. آیت الله خامنه اى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سلیمان خان بودند، به شدّت تحت تأثیر سخنان آتشین نوّاب واقع شدند. ایشان مى گویند: «همان وقت جرقه هاى انگیزش انقلاب اسلامى به وسیله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هیچ شکى ندارم که اولین آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد».

ادامه دارد.. .

در حوزه علمیه

ایشان از دوره دبیرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز کرده بود. سپس از مدرسه جدید وارد حوزه علمیه شد و نزد پدر و دیگر اساتید وقت ادبیات و مقدمات را خواند.

درباره انگیزه ورود به حوزه علمیه و انتخاب راه روحانیت مى گویند:  «عامل و موجب اصلى در انتخاب این راه نورانى روحانیت پدرم بودند و مادرم نیز علاقه مند و مشوّق بودند».

ایشان کتب ادبى ار قبیل «جامع المقدمات»، «سیوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سلیمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نیز بر درس فرزندانش نظارت مى کرد. کتاب «معالم» را نیز در همان دوره خواند. سپس «شرایع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا میرزا مدرس یزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینى و بقیه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره مقدمات و سطح را بطور کم سابقه و شگفت انگیزى در پنچ سال و نیم به اتمام رساند. پدرش مرحوم سید جواد در تمام این مراحل نقش مهّمى در پیشرفت این فرزند برومند داشت. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمینه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شیخ رضا ایسى» خواندند.

  در حوزه علمیه نجف اشرف

 آیت الله خامنه اى که از هیجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آیت الله العظمى میلانى شروع کرده بودند. در سال 1336 به قصد زیارت عتبات عالیات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سید محسن حکیم، سید محمود شاهرودى، میرزا باقر زنجانى، سید یحیى یزدى، و میرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدریس و تحقیق آن حوزه علمیه را پسندیدند و ایشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّتى ایشان به مشهد باز گشتند.

ادامه دارد.. .

رهبر عالیقدر حضرت آیت الله سید على خامنه اى فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید جواد حسینى خامنه‌اى، در روز 24 تیرماه 1318 برابر با 28 صفر 1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. ایشان دومین پسر خانواده هستند. زندگى سید جواد خامنه اى مانند بیشتر روحانیون و مدرسّان علوم دینى، بسیار ساده بود. همسر و فرزندانش نیز معناى عمیق قناعت و ساده زیستى را از او یاد گرفته بودند و با آن خو داشتند.

رهبر بزرگوار در ضمن بیان نخستین خاطره هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده شان چنین مى گویند:

«پدرم روحانى معروفى بود، امّا خیلى پارسا و گوشه گیر... زندگى ما به سختى مى گذشت. من یادم هست شب هایى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیّه مى کرد و... آن شام هم نان و کشمش بود.»

امّا خانه اى را که خانواده سیّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنین توصیف مى کنند:

«منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، یک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر این که روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین مى رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم.»

رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقیر امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صمیمی، اینگونه پرورش یافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سید محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را یاد بگیرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسیس اسلامى «دارالتعّلیم دیانتى» ثبت نام کردند و این دو دوران تحصیل ابتدایى را در آن مدرسه گذراندند.

ادامه دارد.. .

X