معرفی وبلاگ
هر دل شد حجله ای برای غم تو/ هر دیده چو دجله است در ماتم تو از یاد نرفته ای که دلها با توست/ دل نیست مگر دلی که شد همدم تو... این وبلاگ را به تمامی دوست‌داران اهل بیت عصمت و طهارت (ع)، حضرت امام خمینی (ره) و تمامی شهدای اسلام تقدیم می‌کنم. باشد نزد حضرت دوست، مقبول افتد... با ذکر صلواتی بر محمد و آل محمد... با تقدیم احترام، ارداتمند شما: حمیدرضاهاشمی‌فرهود
صفحه ها
دسته
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 451248
تعداد نوشته ها : 409
تعداد نظرات : 15
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

سال 1343 ه ش در روستای «مجنده »درشهرستان «اردبیل» به دنیا آمد وتا کلاس اول راهنمایی ،در اردبیل به تحصیل پرداخت .

فریدون با مشاهده ی تبعیض های آشکاری که حکومت شاه روا می داشت ،ناراحت می شد.او می دید که حکومت ایران که باید نماینده مردم ایران باشد ،نوکر آمریکا وکشور های اروپایی است واین را بدترین اهانت به مردم وطنش می دانست.

صبر مردم ایران پایان یافته بود وبا شروع انقلاب نشانه های فروریزی پایه های حکومت ظالمانه ی شاه آشکار و آشکار تر می شد.

او نیز مانند تمام هموطنانش وارد میدان شده بود تا حکومتی را که جز ننگ،فقروفساد دستاوردی برای کشور نداشته ؛از بین ببرند.

با تلاشهای مردم حکومت شاه سرنگون شد ونسیم آزادی در ایران بزرگ شروع به وزیدن کرد. «فریدون»خوشحال از نابودی ظلم وستم در هر جایی که احساس می کرد نیاز است وارد میدان می شد.

جنگ شروع شده بود وجوانمردانی نیاز بود تا در مقابل کفتارها که برای تاراج ونابودی ایران به بیشه ی شیران وارد شده بودند ؛بایستند ودر این میان فریدون همدوش فریدونهای دیگر رفت تا با خشم مقدسش کفتار ها را فراری دهد؛چنانچه تا ابد هیچ کفتاری جرات وارد شدن به ایران، قلمرو شیران را نداشته باشد.

او در جبهه ماند تا به سمت فرمانده خدمات رزمی لشکر 31 عاشورا منصوب شد . در سال 66 در حالی که در خاک عراق در تعقیب متجاوزین به خاک ایران بود وتلاس داشت با عقب راندن آنها شهرهای مرزی ایران را نیز از تیر رس آتش توپخانه ی دشمنان خارج کند بر اثر اصابت ترکش توپ به شهادت رسید .

تا فریدون حاتمی با نسل ضحا کان در افتاد پای در میدان نهاد و شور عشقش در سر افتاد

صر صر شوم خزانی تا وزید از دره مرگ لاله خونین ما بر خاک گلشن ،پر پر افتاد

منبع:"روایت سی مرغ"نوشته ی گروهی،نشرکنگره ی بزرگداشت سرداران وشهدای آذربایجان،اردبیل-1376

سومین فرزند خانواده گلزاردر بیست ویکم شهریور ماه 1340 ه ش در یک خانواده کاملا مذهبی و علاقمند به خاندان عصمت و طهارت در شهر تبریز چشم به جهان گشود . از همان اوان کودکی به همراه پدر د رمراسم و هیأت حسینی شرکت می کرده و از همان زمانها نفرت از رژیم پهلوی و عشق و علاقه به امام خمینی در وجود وی شکل گرفته بود.

تحصیلات ابتدائی را در مدرسه هاتف و دوران راهنمائی را در مدرسه راهنمائی شهید شکیب فعلی تبریز طی نمود.

دوران تحصیلات متوسطه را تا سال دوم درهنرستان فنی شهید چمران فعلی تبریزو در سال تحصیلی 1356 ـ 1357 سپری کرد .  بعد از آن درس را کنار گذاشت و تمام وقت خود را صرف شرکت در مبارزات انقلاب اسلامی در تهران که کانون و مرکزیت مبارزات را داشت,نمود. د رسال نحصیلی 59 ـ 58 سال سوم تحصیلات خویش را به پایان رساند .

با پیروزی انقلاب اسلامی باز هم نتوانست درسش ادامه دهد .یکروز در غرب کشور بود ومشغول مبارزه با ضد انقلاب وروز دیگر در جبهه جنوب بود ودر مقابل دشمنان خارجی که قصد نابودی ایران را داشتند ,مقابله می کرد. سرانجام درسال 1362 فرصتی به دست آورد وموفق شد دیپلمش را بگیرد.

در آزمون سراسری سال 1363 در رشته علوم تجربی شرکت کرد .در مرحله اول قبول شد ولی درمرحله دوم با فاصله کمی نتوانست از شرکت کنندگان دیگر از ورود به دانشگاه باز ماند.  او با الفبای مبارزه در دوران کودکی از طریق موضع گیریهای مذهبی و ضد رژیمی پدر آشنا گردید و در اوج مبارزات انقلابی مردم مسلمان ایران بر علیه رژیم پهلوی در به طور فعال شرکت داشت.

روزهای 21 و 22 بهمن ماه 1357 که بازماندگان حکومت شاه خائن آخرین تلاشهای خود را در حفظ سلطنت ننگین پهلوی انجام می دادند,با تلاشی چند برابر به مبارزه پرداخت و تسخیرمراکز نظامی و انتظامی و حساس شرکت فعال داشت .

بعد از پیروزی انقلاب و استقرار نظام مقدس جمهوری اسلامی در ایران ,به تبریز بازگشت و با عضویت د ر کمیته انقلاب اسلامی(سابق) ,قبول مسئولیت و شرکت در عملیات پاک سازی ادارات استان از وجود کثیف بازماندگان حکومت پهلوی,به حفظ و حراست از دستاوردهای انقلاب مشغول شد .باآغاز جنگ تمام مسئولیتهای خود را کنا ر گذاشت و عازم جبهه های حق علیه باطل شد و تا زمان شهادت به طور مستمر در جبهه بود . اولین بار در 15مهر1359 یعنی 16روز پس از آغاز تهاجم همه جانبه ارتش صدام به به جبهه های کرمانشاه وایلام رفت .او در آنجا با همکاری تعدادی از نیرو هایی که از مناطق دیگر کشور آمده بودند خط پدافندی تشکیل داد تا در مقابل متجاوزین به دفاع بپردازند.

تا نیمه های سال شصت در همان مناطق حضور داشت و ضمن مسئولیتهایی که در جبهه داشت,مسئولیت فرماندهی بسیج ایلام را هم عهده دار شده بود.

او درچند عملیات برای آزادسازی ارتفاعات غربی کشوروشهر دهلران که مدتی در اشغال دشمن بعثی بود ,شرکت کرد.مدتی بعد به علت راکد بودن فعایت در جبهه های غرب با دوستانش برای شرکت در عملیات آزاد سازی بستان عازم جبهه های جنوب شدند .

بعد از عملیات بازپس گیری بستان به جبهه غرب تا چهارده تن از بسیجیان را برای شرکت درعملیات فتح المبین به جنوب ببرد . او در لشکر7ولی عصر(عج) مشغول فعالیت شد و مسئولیت یک گروهان از نیروهای این لشکر را به عهده گرفت .بعد از آن در عملیات بیت المقدس و رمضان شرکت کرد.

با شروع عملیات مسلم بن عقیل ,محمود گلزاری به لشکر عاشورا پیوست و فرماندهی گردان سید الشهداء را به عهده گرفت.

مدتی بعد با توجه به شایستگی هایش به فرماندهی گردان ویژه شهادت در لشکر31عاشورا منصوب شد.اوبا این سمت تا عملیات بدر در جبهه های حق علیه باطل به مبارزاتش ادامه داد ودر این عملیات به شهادت رسید. قبل از او برادرش صمد نیز در راه دفاع از اسلام ناب محمدی وتمامیت ارضی ایران بزرگ به شهادت رسید.

منبع:"فرهنگ جاودانه های تاریخ"(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی)نوشته ی یعقوب توکلی,نشر شاهد,تهران-1384

نام : مسلم

نام خانوادگی : رضایی

محل شهادت : جزیره مجنون

تاریخ شهادت : 16/6/1365

شهرستان : خرم آباد

شهید مسلم(داریوش)رضایی در سال1346 در یک خانواه متوسط و پر جمعیت در شهر خرم آباد متولد گردید. دوران کودکی و دبستان را در محله شهدا – مخابرات گذراند او بچه ای بسیار پر انرژی و فعال بود که بخش عمده ای از وقت خود را صرف فعالیت های ورزشی می کرد با وجود اینکه بچه ای باهوش و مقید بود اما شور و حال جبهه با شروع جنگ تحمیلی به او امان نداد و داوطلبانه از طریق مسجد محل وارد بسیج سپاه گردید و در سن 16 سالگی در پاییز 1361 عازم جبهه شد .ایشان تا سوم راهنمایی درس خواندند و سپس در مدت جبهه رفتن در امتحانات متفرقه شرکت کرده و تا دوم دبیرستان ادامه تحصیل دادند. ابتدا به عنوان یک جوان بسیجی بی تجربه در جنگ وارد جبهه شد اما به دلیل رشادت ها و فعالیت هایی که از خود نشان داد پس از مدتی مسئولیت ها یی به عهده گرفت و در واحد اطلاعات عملیات مشغول به کار شد شهید به طور مداوم تا هنگام شهادت چهار سال پیوسته در جبهه بود.

از خلوص نیت  این جوانان باید گفت که هر چه داشتند در راه خدا و اسلام در طَبَق اخلاص می گذاشتند از جان و مال خود گذشتند تا به اهداف والای انسانی برسند شهید داریوش رضایی حقوق ناچیز بسیجی خود را که می گرفت به حساب 100 امام خمینی (ره) که کمک به محرومان بود واریز می کرد و برای برگشت به جبهه از پدر پول می گرفت او هیچگاه از عملیات یا از کارهای خود در جبهه در بین خانواده و دوستان تعریفی نمی کرد اگر سمت یا عنوانی داشت آن را مطرح نمی کرد و همیشه خود را یک بسیجی ساده و بدون مسئولیت معرفی می نمود. شهید در مدت جبهه چندین بار مجروح شد  بطوری که دچار ناراحتی گوش ، معده و . . . شده بود همرزمان او شهید داریوش را در جبهه مسلم صدا می کردند و این اسم بر او باقی ماند. یک روحانی همرزم وی در جبهه از وی چنین یاد می کرد که در یکی از عملیات ها در محاصره بودیم که من پایم گلوله خورد و در آستانه اسیر شدن بودیم که شهید مسلم  مرا به پشت حمل کرد. به او گفتم مرا رها کن و خودت را نجات بده که شهید در جواب می گوید یا هر دو اسیر می شویم و یا اینکه هر دو از محاصره خارج  می شویم. که تنهایی با زحمات زیاد خود را به نیروهای خودی می رسانند.

وی در اعزام و هدایت دیگر اعضاء خانواده به جبهه فعال بود به طوری که در عملیات های دیگر، برادران شهید رضایی در جبهه های کردستان مجروح شدند.
شهید داریوش ( مسلم ) رضایی در تیپ امام حسن (ع) اهواز از معاون اطلاعات عملیات بود که در عملیات نفوذی به خاک دشمن در جزیره مجنون شرکت کرد و در همان عملیات با ترکش خمپاره دشمن 16/6/1365 به شهادت رسید.

 

 

محسن در یکی از روزهای زیبای سال 1338 در جمع گرم و صمیمی خانواده دین‌شعاری به دنیا آمد، روزهای پرنشاط کودکی را زیر سایه تعالیم پدر و مادر گرامی و در پناه تعالیم دین اسلام گذراند.او از همان اوایل نوجوانی علاقه عجیبی به اهل‌بیت (ع) داشت و در 13 یا 14 سالگی بود که هیئتی به نام شهدای کربلا تأسیس نمود و خود به تنهایی مسئولیت آن را بر عهده گرفت.با شروع امواج خروشان انقلاب به صف مجاهدین راه حق پیوست و همواره در تظاهرات‌های سال 1357 حضوری فعال داشت در همان ایام به همراه برادرش به خدمت در پزشکی قانونی پرداخت و مدت 6 ماه به صورت شبانه‌روزی در کار جابجایی و تحویل اجساد مطهر شهدا شرکت داشت محسن جزء اولین سربازانی بود که به فرمان امام خمینی (ره) به پادگانها برگشتند و خودشان را معرفی کردند او همواره فریضه مقدس امر به معروف و نهی از منکر را انجام می‌داد و برای سربازان پادگان به خصوص آنهایی که در انجام فرائض تعلل می‌کردند برنامه شناخت ایدئولوژی گذاشته بود.او حدود 5/1 سال در سالهای 57 و 1358 خدمت مقدس سربازی را انجام داد و پس از آن در سال 1360 به خیل سبزپوشان سپاهی پیوست. با شروع جنگ تحمیلی عاشقانه به جبهه‌های نبرد شتافت و به عنوان مسئول گردان تخریب لشگر27 محمدرسول‌الله (ص) مشغول به خدمت شد و در سال 1363 به سفر حج رفت.در عملیات‌های طریق‌القدس و کربلای1 یادآور دلاوریها و رشادت‌های خالصانه او در راه دفاع از میهن است زمانیکه قرار بود برای بار دوم به سفر حج مشرف شود و به خاطر مسئولیت‌هایی که در جبهه داشت از تشرف به حج منصرف شد اما در همان سال در روز پانزدهم مردادماه سال 1366 درست مصادف با روز عید قربان به مسلخ عشق رفت و اسماعیل‌وار جان خویش را در حین خنثی‌سازی مین ضد تانک در قربانگاه سردشت فدای معبود ساخت و نام خویش را برای همیشه در قلب تاریخ زنده نگه داشت مزار مطهر او در قطعه 29 بهشت‌زهرای تهران قرار دارد.

منبع:پرونده‌های امانی از لشگر27

راوی:همرزم شهید

سال 1342 ه ش در شهرستان میانه به دنیا آمد . سه ماه از عمرش نگذشته بود که پدرش را از دست داد . مادرش مسئولیت اداره خانواده را بر عهده گرفت ، و با سیصد تومانی که از همسرش به ارث مانده بود مغازه ی کوچکی راه انداخت تا از این طریق امرار معاش کنند . در چنین شرایطی ، صفرعلی ، تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان شاه عباس (سابق ) در سال 1348 آغاز کرد . طی این مدت ، بعضی اوقات در مغازه یار و یاور مادر بود . گاهی هم بساطی می گستراند و با فروش مواد خوراکی بخشی از مخارج خانواده را تامین میکرد. در همین دوران ، فراگیری قرآن را نزد پدربزرگش شروع می کند .

تحصیلات مقطع راهنمایی را در سال 1353 در مدرسه اروندرود ( ابوذر فعلی ) آغاز کرد .

در همین سالها ، برای رفع نیاز مالی خانواده ، در تابستان برای میوه چینی به زمین ها و باغات اطراف شهر می رفت و در بهار با کاشتن محصولات زراعی ، به کشاورزان کمک می کرد و در آخر ، به دستفروشی در کنار خیابان می پرداخت . در عین حال ، برای یادگیری قرائت قرآن ، مرتباً به مسجدآقا سلطان در محل سکونتش رفت و آمد می کرد و در هیئت های مذهبی و مراسم و شعائر دینی شرکت می جست .او فعالانه در انجمن اسلامی محل فعالیت می کرد . در همین دوران آنها موفق شدند منزلی را که از پدر به ارث برده بودند را بازسازی کنند ، در حالی که صفرعلی به مرز پانزده سالگی رسیده بود . در این زمان ، جامعه ایران هم در آستـانـه یک تغییـر و تحـول اسـاسی قرار داشت و مردم علیـه ظلم وستم نظام شاهنشـاهی قیـام کـرده بودند .

او شرکتی فعال در مبارزات انقلاب و تظاهرات خیابانی داشت . از جمله ، در یکی از روزهای انقلاب ، برای شرکت در تظاهرات از منزل خارج شد . نظامیان شاه ، در خیابان ها و کوچه ها مستقر بودند ، به گونه ای که مادر امکان خروج از منزل را نیافت . در حالی که تمام خانواده در بیم و ترس سنگینی به سر می بردند ، از پنجره مشرف به کوچه ، صفرعلی را می بینند که نان سنگک به دست وارد کوچه شد . فرمانده نظامیان که در همسایگی خانواده اباذری اقامت داشت ، بعد از شناسایی او ، به سربازان اجازه می دهد بدون سخت گیری او را رها کنند . هنگامی که وارد منزل شد ، تعدادی اعلامیه را از زیر پیراهن خود بیرون آورد که تعجب همگان را به همراه داشت .

پس از پیروزی انقلاب و صدور فرمان بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران مبنـی بر تشکیل بسیـج ، او جزء اولین کسانی بود که به این نهاد پیوست . وی برای مدتی مسئولیت کارگزینی بسیج را به عهده داشت . همزمان تحصیلات دوره متوسطـه را در سال 1357 در دبیرستان شریعتی ( امام خمینی فعلی ) ادامه داد . وضعیت تحصیلی او در این مقطع متوسط بود وعلت آن هم وقت زیادی بودکه اوبرای پرداختن به ماموریتهای بسیج می گذاشت ,اما موفق شد این دوره را پشت سر گذارد .

در همین زمان ، کتابخانه کوچکی در منزل کوچکشان تاسیس کرد و کوشیـد تا با راه اندازی مغازة رنگ فروشی ، هزینه زندگی آینده خود را تأمین کند . او تحت تأثیر فضای سیاسی پس از انقلاب ، به عضویت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی درآمد ، اما بعد از مدتی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست ، و با شروع جنگ تحمیلی ، در حالی که تنها هفده سال بیش نداشت ، رهسپـار جنگ شـد . در سه سـال متـوالی حضـور در جبهـه ها ، در عملیاتهای فتـح المبین ، بیت المقدس ، مسلم بن عقیل ,الفجرها و...شرکت داشت . در این مدت دو بار مجروح شد . در اولین مرتبه از ناحیه کتف ، در نوبت دوم در عملیات والفجر 1 ، از ناحیه پا مجروح شد و برای مدتی در بیمارستان امام خمینی تهران بستری گردید . بعد از ترخیص از بیمارستان ، همراه خواهرش به میانه بازگشت و همین که با یک پای در گچ و دو عصای زیر بغل وارد منزل شد ، مادر از او پرسید : صفر چه شده است ؟ در جواب به شوخی گفت : « مادر ، لطفاً کمی آرام تر صحبت کنید . دشمن می شنود و خوشحال می گردد » پس از بهبودی ، بار دیگر تصمیم گرفت به جبهه بازگردد ، اما مسئولان وقت سپاه به ویژه حجت الاسلام و المسلمین احمدی ) مسئول روابط عمومی ستاد مرکزی سپاه پاسداران ( به درخواست مادرش ، مأموریت خدمت در بخش تبلیغات و انتشارات ستاد مرکز را به او محول کردند و پس از مدتی ، مسئولیت روابط عمومی ستاد بر عهده او گذاشته شد . بعد از گذشت زمانی ، هنگامی که با درخواستش برای اعزام به جبهه بی توجهی می شود ، نامه ای خطاب به حجت الاسلام احمدی ، به تاریخ 14/2/1362 نوشت و باتسلیم استعفای خود ، به سوی جبهه های جنگ شتافت . در فرازی از این نامه آمده بود :

احساس شرم در مقابل شهدا می کردم و احساس گناه داشتم در برابر مسئولیتی که در قبال انقلاب خونبارمـان متوجه این حقیر بود ، با این که کمی تجربه داشتم ، با این حال در خانه ماندن را خیـانت می دانستـم ... مَثَل من و جبهـه ، مَثَل کودک شیرخـواری است کـه از شیـر مـادر دورش کنند .

شبانه از جا برمی خواست و بدون این که بیداری او باعث مزاحمت دیگران شود و دوستان رزمنده اش پی به عبادت او ببرند ، نماز شب می خواند و گریه های خود را نثار خالق می کرد . یا هنگامی که دوستان رزمنده اش لباسهای خود را از تن درمی آوردند تا در موقعیت مناسب آنها را بشویند ، بدون اطلاع لباسهای آنها را می شست .

او تحصیلات دوران متوسطـه را که در مقطع دوم دبیرستان نیمه تمام گذاشته بود ، در جبهه پی گرفت و موفق شد دیپلم بگیرد . علاقه او به تحصیل از همان زمان در او افزایش یافت ، به گونه ای که در وصیت نامه خود خطاب به برادر ناتنی اش , حسین جهانگیری نوشت :

کتابهای مرا برای برادرم نگهداری کنید و در تحصیل تشویق کرده و از ایشان بخواهید که راهم را ادامه دهد و بعد از خاتمه تحصیلات از دو موهبت پاسداری و طلبگی یکی را انتخاب کند ( با این که دومی مناسب تر است . (

توانایی و کفایت معنوی و رزمی صفرعلی اباذری ، باعث شد فرماندهان لشکر 31 عاشورا ، فرماندهی گروهان حضرت قاسم علیه السلام را به او بسپارند . در عملیات خیبر ، فرماندهی گردان حضرت علی اکبر علیه السلام به عهده او بود و با این گردان ، در عملیات خیبـر شرکت داشت ، تا این که در نزدیکی پل طلایـه ، در حالـی که بی سیم در دست داشت و عملیات را فرماندهـی می کرد ، در مقابل چشمان نیروهایش ، به شهادت رسید و جنازه اش در آبهای هورالهویزة مجنون ناپدید شد .

منبع:"فرهنگ جاودانه های تاریخ"(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی)نوشته ی یعقوب توکلی,نشر شاهد,تهران-1384

مشهور به بیوک آقا بود. سال 1342 ه ش در شهرستان اهر متولد شد . پدرش در ژاندارمری اشتغال داشت ، اما چون نمی خواست حقوق بگیر حکومت پهلوی باشد و از این طریق فرزندان خویش را بزرگ کند ، استعفا کرد و به کشاورزی در روستای ( محل سکونت قبلی ) مشغول شد .

میرقاسم تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه آیتی اهر به آخر رساند و در رشته علوم انسانی ( اقتصاد ) ادامه تحصیل داد . اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران ، به خاطر حضور در جبهه های جنگ از ادامه تحصیل منصرف شد و در هیجده سالگی به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد . همزمان با عضویت در سپاه در فصل تابستان به پدرش در کار کشاورزی کمک می کرد . در بین رشته های ورزشی به ورزش باستانی علاقة زیـادی داشت . بیشتر اوقات خود را در مسجد سپری می کرد و به مطالعه کتابهای مداحی و داستانهای مذهبی می پرداخت . همچنین ، مداح هیئتهای عزاداری و زنجیرزنی بود . زمانی که به عضویت سپاه پاسداران درآمد ، افراد را تشویق به جذب در پایگاه های مقاومت بسیج می کرد .

علی رغم نارضایتی والدینش از رفتن او به جبهه ، با توصیه آنها به صبر و شکیبایی ، عازم جبهه شد . حضور در مناطق جنگی را از کرمانشاه شروع کرد و پس از مدتی به سنندج رفت . سپس برای گذراندن دوره چریکی و تکاوری ، عازم تهران شد و پس از گذراندن این دوره رهسپار مناطق عملیاتی گردید . بعد از مدتی ، در پادگان آموزشی خاصبان ، به عنوان مسئول آموزش پادگان ، شروع به کار کرد . در جبهه در ایثار و فداکاری زبانزد همرزمانش بود . نقل است در یکی از پاتکها ، نیروهای عراقی از سلاح شیمیایی استفاده کردند . او ماسک خود را به رزمندة دیگری که ماسک نداشت ، داد و خود چفیه را در آب فرو برده و در جلو بینی و دهانش گرفت .

میرقاسم در یکی از درگیـری ها ، موفق شد با موشک انداز ( آر.پی.جی. 7 ) ، یک فرونـد هلی کوپتر دشمن را سرنگون کند . بعد از شهادت دوست و همرزمش - جام نوری - در کنار عکس خود در آلبوم نوشت : « جام نوری رفت و ما ماندیم . الهی می خواهم که در بستر نمیرم ، یاریم ده تا که در دل سنگر بمیرم . »

در عملیات بدر که معاون فرمانده گردان حضرت علی اصغر علیه السلام را به عهده داشت ، در منطقه هورالهویزه در شرق دجله ، در حال شلیک موشک آر.پی.جی. 7 بود که نارنجک پرتاب شده توسط دشمن در نزدیکی او منفجر شد و در اثر انفجار ، پای چپ او قطع گردید و آسیب شدیدی به لگن او وارد آمد ، و در اثر این جراحات ، به شهادت رسید . جنازه او را پس از انتقال به اهر ، در گلزار شهدای این شهر به خاک سپردند .

منبع:"فرهنگ جاودانه های تاریخ"(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی)نوشته ی یعقوب توکلی,نشر شاهد,تهران

سال 1333 ه ش از مادری به نام طاهره کارگر در خانواده ای متوسط از شهرستان اردبیل متولد شد . نامش را ایرج گذاشتند ، اما بعدها با مراجعه به قرآن ، نام « رحمان » را برای خود برگزید .

پدرش ( حسینقلی ) ارتشی بود و خانواده او ابتدا در خانه ای اجاره ای در مراغه سکنی داشت و پس از ساخته شدن ساختمانهای سازمانی پادگان امام رضا (ع) مراغه به آنجا نقل مکان کردند . آنها بعد از گرفتن وام و ساختمان خانه ای در تبریز ، در این شهر مسکن گزیدند .

رحمان دورة آمادگی را در یکی از مهدکودک های مراغه گذراند و دورة ابتدایی را در مدرسة همافر مراغه ( پادگان امام رضا علیه السلام ) به پایان برد . در آن زمان با توجه به نبود نظام راهنمایی ، بعد از دوره ابتدایی ، دوران دبیرستان را در سال 1348 شمسی در مدرسة اوحدی مراغه و حکمت تبریز گذراند .

بعد از اخذ دیپلم ، به اصرار پدر ، در دانشکدة افسری نیروی هوایی شرکت کرد ، اما چون دیپلم تجربی داشت و نامش در فهرست افراد ذخیره درآمد ، آن را رها کرد . سپس به خدمت سربازی رفت و دوران آموزشی را در تهران گذراند و برای دورة خدمت به تبریز اعزام شد و در گردان دانشجویان جای گرفت , چون در امتحان گروهبانی شاگرد اول شد ، با درجة گروهبان یکمی ، سربازی را ادامه داد و به پایان برد . پس از اتمام خدمت سربازی ، در آزمون استخدامی شرکت نفت با رتبة اول قبول شد ؛ اما گفت : « من چنین شغلی را دوست ندارم ، شغلی را دوست دارم که در آن بتوانم کسانی را تربیت کنم . » با همین عقیده در آزمون سراسری دانشگاه شرکت کرد و در سال 1355 در رشتة تربیت بدنی دانشگاه تهران پذیرفته شد . دوران دانشجویی وی با اوج گیری انقلاب اسلامی مردم ایران مصادف شد . به همین جهت در حرکت های انقلابی شرکت کرد . در راهپیمایی های ضد رژیم پهلوی ، پخش اعلامیه ها و شبنامه ها فعالیت می کرد . یک بار هم در حین تظاهرات با باتوم زخمی شد و بیمارستانها از پذیرفتن وی ) به علت مسائل امنیتی ( امتناع کردند و وی در یکی از خانه های اطراف تهران بستری شد .

بعد از اخذ لیسانس ، در سال 1358 با دخترخاله اش ) اکرم شهـاب سردرودی ( ازدواج کرد . در ابتدای ازدواج ، ایرج و همسرش در خانة پدر بودند . اما بعد از شروع تدریس در مدارس شبستر در منزل رئیس آموزش و پرورش این شهر ، مستأجر شدند . در آن ایام ، در کنار تدریس در مدرسه به فعالیت در سپاه و آموزش قرآن در روستای سیس می پرداخت .

از بارزترین خصوصیات ایرج گذشت ، ایثار ، تواضع و به خصوص رسیدگی به خانواده های بی بضـاعت بـود . هر هفتـه طبق فرمایشـات امام (ره) ، روزهـای دوشنبـه و پنج شنبـه را روزه می گرفت ؛ به خواهرانش توصیه می کرد که مانند حضرت زهرا (س) زندگی کنند و فرزندانشان را حسین گونه تربیت کنند .

در دو ماه اول نامزدی در جهاد مشغول به کار شد و دو ماه بعد از شروع زندگی مشترک ، علی رغم پیشنهاد مسئولیت تربیت بدنی استان آذربایجان شرقی از طرف شهید آیت الله سیداسدالله مدنی ، حضور در جبهه های کردستان را که گرفتار تجزیه طلبی ضدانقلاب بود ، ترجیح داد و به طور جدی در درگیری های کردستان شرکت کرد .

با شروع جنگ تحمیلی ایران و عراق آرام و قرار نداشت ، تا این که در اوایل سال 61 عازم جبهه شد . اوایل در جبهه امدادگری می کرد اما با شروع مقدمات عملیات رمضان ، به معاونت گردان بعثت از لشگر 31 عاشورا منصوب شد .

او در نامه ای خطاب به خواهرانش علت رفتن خود به جبهه را چنین می نویسد :خواهرانم مگر دوست نداشتید برادرتان به آرزوی دیرینه اش برسد . مگر شاهد نبودید این انقلاب کاملاً اسلامی ، کلاً و 180 درجه برگشت و عوض شدنم شد ، نبایست در مقابل این همه نعمات که در رأس آن پیشوای زندگیم حضرت امام خمینی قرار دارد ، قدردانی می کردم تا خدا راضـی می شد ؟! این راه را با اجازة « الله » انتخاب کردم و زندگی دور از جهـاد مقدس و بی طرف و بی خیال ماندن به درد من نمی خورد . این را بدانید از زمانی که رهبر انقلاب را شناختم ، تولد تازه یافتم ؛ بنابراین یک کودک 5 ، 6 ساله نیاز به تکمیل داشت و دیدم فقط در جبهه هاست که روح و فکرم تغذیه می شود . به همین جهت بود که رو به سنگر آوردم .

ایرج آقابالازاده در 18اردیبهشت 1361وصیت نامه اش رانوشت تا دیدگاهها و نظرات خود را بیان کند.

در 30 تیر 1361 در عملیات رمضان زخمی و مفقودالاثر شد و تاکنون اثری از او به دست نیامده است . پسری به نام ناصر تنها یادگار اوست که در زمان شهادت پدر نه ماه بیشتر نداشت .

منبع:"فرهنگ جاودانه های تاریخ"(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی)نوشته ی یعقوب توکلی,نشر شاهد,تهران-1384

کسانی که دهم فروردین 1365 از خیابان فردوسی می گذشتند، جایی درست مقابل بانک مسکن مرکزی شخصی را می دیدند که در حال تعویض پلاک نام کوچه است. به این ترتیب که پلاک کوچه اتابک برداشته شد و به جای آن پلاک کوچه شهید شاهچراغی نصب شد، شهیدی که بچه های موسسه کیهان در آستانه چهلمش بودند.

سید حسن شاهچراغی در سال 1331 در دامغان متولد شد. او پس از کسب مدرک ابتدایی به قم رفت و طی 10 - 9 سال در مدرسه منتظریه قم دروس مختلف را زیر نظر شهید قدوسی، دکتر بهشتی، آیت الله حائری، و استاد مطهری گذراند و توانست تحصیلات حوزوی خود را تا سطح خارج فقه و اصول پشت سر بگذارد.

با پیروزی انقلاب و تشکیل ستاد مرکزی کمیته قم توسط قدوسی، شهید شاهچراغی به استاد خود پیوست و با رفتن آیت ا... قدوسی به دادسرای انقلاب و دادستانی انقلاب او نیز به سمت مشاوره رئیس دفتری برگزیده شد.

شهید شاهچراغی در دوره اول مجلس شورای اسلامی با کسب 59/8 درصد آرا به عنوان نماینده مردم دامغان به مجلس راه یافت و عضو کمیسیون سیاست خارجی شد. او همچنین پس از مدتی به سمت سرپرست مؤسسه کیهان برگزیده شد.

اواخر سال 1364 و پس از عملیات والفجر 8 شهید محلاتی نماینده امام در سپاه و شهید شاهچراغی به همراه جمعی از نمایندگان مجلس و مسؤلان قضایی کشور به قصد دیدار از رزمندگان عازم جنوب شدند، ولی در حوالی اهواز هواپیمای آنها توسط هواپیماهای عراقی مورد اصابت قرار گرفت و تمام سرنشینان هواپیما شهید شدند.

امام خمینی (ره) در مورد این حادثه می فرمایند: « ... بهتر آن است قلم بشکنم و دم فروبندم و اجر و مزد رزمندگان و وابستگان به آنان را از خدای بزرگ بخواهم. »

و حالا پس از 20 سال هنوز مؤسسه کیهان در کوچه شاهچراغی مستقر است، جایی که پس از ورود به مؤسسه، عکس سید حسن شاهچراغی را کنار دیگر شهیدان از جمله مهدی عراقی می توان دید.

منبع: مجله شاهد جوان شماره

دکتر مصطفی چمران در سال 1311 درتهران به دنیا آمد، وی در سال 1336 در رشته الکترومکانیک دانشکده فنی دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد. چمران یک سال به تدریس در دانشکده فنی پرداخت. وی در همه دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به آمریکا اعزام شد و پس از تحقیقات علمی در جمع معروف‌ترین دانشمندان جهان در کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه آمریکا - برکلی - با ممتازترین درجه علمی موفق به اخذ مدرک دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.

فعالیتهای اجتماعی:

دکتر مصطفی چمران از 15 سالگی در جلسات مرحوم آیت الله طالقانی، در مسجد هدایت، و در درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری شرکت می‌کرد و از اولین اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت نفت شرکت داشت. بعد از کودتای ننگین 28 مرداد و سقوط دولت دکتر مصدق در لوای یک گروه سیاسی مبارزه او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران ادامه داشت.

چمران در آمریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولین بار انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را پایه‌ریزی کرد. به دلیل این فعالیتها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع می‌شود. او پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 به همراهی بعضی از دوستان مومن و همفکر، رهسپار مصر می‌شود و مدت دو سال در زمان عبدالناصر سخت‌ترین دوره‌های چریکی و پارتیزانی را می‌آموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته شده و مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی را بر عهده می‌گیرد.

وی به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملی گرایی ورای اسلام، گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده نمود که جریان ناسیونالسیم عربی باعث تفرقه مسلمین می‌شود، به جمال عبد الناصر اعتراض کرد. ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت که جریان ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است که نمی توان به راحتی با آن مقابله کرد. چمران نیز با تاسف تاکید می‌کند که ما هنوز نمی‌دانیم که بیشتر این تحریکات از ناحیه دشمن برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است. از آن پس به چمران و یارانش اجازه داده می‌شود تا در مصر نظرات خود را بیان کنند.

حضور در لبنان:

بعد از وفات عبدالناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا می‌کند، از این رو چمران رهسپار لبنان می‌شود. او به کمک امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را پی ر‌یزی می‌نماید. این سازمان پرچم خونین تشیع را در برابر صهیونیزم اشغالگر و راستگرایان فالانژ، به اهتزاز در می‌آورد.

چمران و انقلاب اسلامی ایران:

دکتر چمران با پیروزی انقلاب اسلامی بعد از 21 سال هجرت، به وطن باز می‌گردد و تلاش خود را صرف تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب در سعد آباد می‌کند. سپس در شغل معاونت نخست وزیری، مساله کردستان را فیصله می‌دهد. چمران بعد از این پیروزی بی‌نظیر از طرف امام خمینی (ره)، به وزارت دفاع منصوب گردید.

او در اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی، از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد. چمران سپس به نمایندگی حضرت امام (ره) در شورای عالی دفاع منصوب شد. پس از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، با اجازه امام (ره) و به همراه آیت‌الله خامنه‌ای که در آن زمان نماینده دیگر امام در شورای عالی دفاع و نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بود، به اهواز رفت. او از همان بدو ورود و در شب اول حمله چریکی‌ای را علیه تانکهای دشمن که تا چند کیلومتری شهر اهواز پیشروی کرده بودند، آغاز کرد.

چمران گروهی از رزمندگان داوطلب را به گرد خود جمع کرد و با تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگهای نامنظم را در اهواز تشکیل داد. یکی دیگر از کارهای مهم و اساسی او ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. شهید چمران پیشاپیش یارانش، برای کمک به برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوی این شهر شتافت که در محاصره تانکهای دشمن قرار گرفت. او سایر رزمندگان را به سوی دیگری فرستاد تا نجات یابند و خود را به حلقه محاصره دشمن انداخت؛ در این درگیری همرزم چمران به شهادت رسید و او یک تنه به نبرد خود ادامه می‌داد و به سوی دشمن حمله می‌برد. تا آنکه از دو قسمت پای چپ زخمی شد. با پای زخمی بر یک کامیون عراقی حمله برد و آن را به غنیمت گرفت. او به کمک جوان دیگری که خود را به مهلکه رسانده بود به داخل کامیون نشست و از دایره محاصره خارج شد. چمران خود را به بیمارستانی در اهواز رسانید. اما بیش از یک شب در آنجا نماند، به مقر ستاد جنگهای نامنظم رفت و دوباره با پای زخمی به کار خود پرداخت. حتی در همان شبی که در بیمارستان بستری بود، جلسه مشورتی فرماندهان نظامی در کنار تخت او در بیمارستان تشکیل شد. او در همان شب پیشنهاد حمله به ارتفاعات الله اکبر را مطرح کرد.

شهادت:

در سی‌ام خرداد ماه 1360 یعنی یک ماه پس از پیروزی ارتفاعات الله اکبر، چمران در جلسه فوق العاده شورای عالی دفاع در اهواز با حضور مرحوم آیت الله اشراقی شرکت و از عدم تحرک و سکون نیروها انتقاد کرد و پیشنهادهای نظامی خود، از جمله حمله به بستان را ارائه داد. این آخرین جلسه شورای عالی دفاع بود که در آن شرکت داشت. او در سحرگاه سی‌و یکم خرداد 1360 در حین سرکشی به مناطق و خطوط مقدم بر اثر اثابت ترکش خمپاره‌های دشمن به شهادت رسید.

مناجات دکتر چمران

بخشی از بزرگی افراد را در مناجات و احساس کوچکی ایشان در مقابل خداوند می‌توان شناخت. آنچه از مناجات های آن مرد بزرگ علم و عرفان و هنر و جهاد عرضه می‌شود به مثابه گلی از گلستان است که آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید:

«خدایا تو را شکر می‌کنم که دریا را آفریدی، کوهها را آفریدی و من می‌توانم به کمک روح خود در موج دریا بنشینم و تاافق بی نهایت به پیش برانم و بدین وسیله از قید زمان و مکان خارج شوم و فشار زندگی را ناچیز نمایم. خدایا تو را شکر می‌کنم که به من چشمی دادی که زیباییهای دنیا را ببینم و درک زیبایی را به من رحمت کردی تا آنجا که زیباییهایت را و پرستش زیبایی را جزیی از پرستش ذاتت بدانم.» هرگاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هرکه و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را بر هم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خبری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم ... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم ... خدایا تو را بر همه این نعمتها شکر می‌کنم.

منبع: سی نما رسانه،شماره414

اسمش قدرت الله بود. قدرت الله حسین زاده. سنی نداشت. نصف صورتش سوخته بود. خیلی گوشه گیر بود و از جمع فاصله می گرفت. همه اش تسبیح دستش بود و ذکر می گفت. بچه ها به من گفتند فلانی برو بیارش تو جمع خودمان . توی گردان یک تیم فوتبال داشتیم . گفتم قدرت الله بیا با ما بازی کن. گفت بازی بلد نیستم. گفتم حالا بیا وایستا دروازه . پوتین هاش را پوشید آمد ایستاد دروازه بان. هر چی توپ آمد رفت تو گل. ما فقط حرص می خوردیم. گفتم قدرت الله لااقل یکی از توپ ها را بگیر. تسبیح توی دستش را نشان داد و گفت: نه من دارم گل ها را می شمارم . شب عملیات کربلای 5 گفتم: قدرت الله خدا وکیلی تو چی داری می گی این قدر تسبیح دست گرفتی پچ پچ می کنی؟ گفت هیچی. قسمش دادیم که تو رو قرآن چی داری می گی؟ گفت: دارم می گم «السلام علیک یا اباعبدالله» ، می خوام این قدر این ذکر را بگم که برام ملکه بشه، دم رفتن یک بار بتونم به ارباب راحت سلام بدم . در عملیات کربلای پنج مرحله ی سوم قدرت الله را اصلا ندیده بودم . توی یک لحظه دیدم سر خاکریز نشسته . لحظه ای که من نگاهم بهش افتاد لحظه ای بود که تیر خورد و افتاد سر سنگر. دویدیم بالای سنگر را خراب کردیم، یقه اش را گرفتیم کشیدیم پایین. تیر خورده بود و درد داشت ولی داشت می خندید. لبخند زد. ما احساس می کردیم لبخند رضایت است، بغض کردیم که قدرت الله چی شده. سرش را بالا آورد و گفت:

السلام علیک یا ابا عبد الله» و سرش افتاد.

منبع: ماهن-امه ی راهیان نور، امتداد شماره ی 25 و 26

جلال چمنی

محل تولد:  تهران

تاریخ تولد:1333

محل شهادت: منطقه ی عملیاتی جنوب (کرخه)

تاریخ شهادت:1360

طول مدت حیات: 24

جلال در سال 1333 در یکی از روستاهای دورافتاده‌ی فیروزکوه در یک خانواده‌ی مذهبی دیده به جهان گشود. بعد از گذراندن تحصیلات و اخذ مدرک دیپلم به استخدام آموزش و پرورش درآمد. با شروع جنگ تحمیلی از اولین کسانی بود که بلافاصله به جبهه اعزام شد و به عنوان منقضی خدمت 1356 در صحنه‌های نبرد حضور یافت. چمنی در شهریورماه سال 1360 در منطقه‌ی عملیاتی جنوب کشور به فیض عظیم شهادت نایل آمد و اولین شهید معلم شهرستان فیروزکوه شد.

 

**********************************

جمال ‌الدین تاج ‌الدین

محل تولد:  تهران

تاریخ تولد:1338

محل شهادت: جنوب

تاریخ شهادت:1362

طول مدت حیات: 24

جمال‌الدین در روز دهم مردادماه 1338 در یکی از روستاهای فیروزکوه در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. بعد از تحصیلات و اخذ مدرک دیپلم در ستاد بسیج اقتصادی به فعالیت پرداخت. ‌در مجالس و فعالیت‌های مذهبی و سیاسی شرکت نمود. او بعد از چندی به استخدام آموزش و پرورش درآمد و چندین مرحله به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام و مجروح شد، تاج‌الدین سرانجام پس از شرکت در عملیات خیبر در تاریخ 1362/12/21 به درجه‌ی رفیع شهادت نایل آمد.

**********************************

جمشید پارسیان

محل تولد:  کرمانشاه

تاریخ تولد:1335

محل شهادت: مریوان

تاریخ شهادت:1360

طول مدت حیات: 25

پارسیان در سال 1335 در یکی از شهرهای استان کرمانشاه به دنیا آمد و دوران تحصیل خود را همراه با تلاش و کار فراوان به پایان رساند و در دوره‌ی جوانی به زیارت مرقد مطهر امام حسین (ع) مشرف شدو این زیارت در نبوغ و رشد فکری و روحی وی تأثیر گذاشت. پس از دوران سربازی به استخدام آموزش و پرورش درآمد و به تعلیم و تربیت نونهالان پرداخت اما و آغاز جنگ تحمیلی او را به جبهه‌های حق علیه باطل کشاند و سرانجام در تاریخ 30/3/1360 در منطقه‌ی مریوان به درجه‌ی رفیع شهادت نایل آمد.

**********************************

جواد صادقی

محل تولد:  تهران

تاریخ تولد: -

محل شهادت: سیستان و بلوچستان

تاریخ شهادت:1358

طول مدت حیات:  -

صادقی در یکی از روستاهای اصفهان چشم به جهان گشود، و بعد از چند سال به شهرری مهاجرت نمود، و تحصیلات خود را با موفقیت پشت سر گذاشت و در سال 1352 وارد دانشگاه شد، وی در دوران دبیرستان در مسائل سیاسی فعالیت چشمگیری داشت و چندین بار توسط ساواک دستگیر و شکنجه شد او با اتمام تحصیلات به استخدام آموزش و پرورش منطقه شهرری درآمد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سیستان و بلوچستان به دفاع از اسلام و ارزش‌ها پرداخت، او سرانجام در 7/10/1358 به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

**********************************

جواد مالکی قمی

محل تولد:  تهران

تاریخ تولد:1331

محل شهادت: دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی

تاریخ شهادت:1360

طول مدت حیات: 29

جواد مالکی در سال 1331 در محله‌خانی‌آباد شهر تهران چشم به جهان گشود، دوران کودکی اش در میان خانواده‌ای متدین و مذهبی سپری شد، جواد پس از اخذ مدرک دیپلم در سال 1350 در رشته فیزیک دانشگاه تربیت معلم تحصیلاتش را ادامه داد و توانست مدرک کارشناسی فیزیک را دریافت نماید، سال 1354 بود که به خدمت نظام وظیفه رفت و با پایان این دوره در اداره آموزش و پرورش استخدام شد. جواد کارش را در یکی از دورترین روستاهای دماوند آغاز نمود، با اوج‌گیری انقلاب اسلامی در صف سربازان روح‌الله (ره) قرار گرفت،‌ و همراه روحانیت فداکار "دکتر بهشتی "و" آیه‌الله مفتح" به مبارزه علیه رژیم پهلوی پرداخت وی دو جزوه در مورد جهان یبینی اسلامی و اقتصاد اسلامی به رشته تحریر درآورد چندی بعد برای آگاه ساختن مردم نسبت به ظلم سلاطین اقدام به تأسیس کتابخانه، صندوق قرض‌الحسنه، کلاس تفسیر قرآن و اصول عقائد نمود، با وقوع واقعه طبس مالکی به همراه دکتر بهشتی و یارانش به نجات مردم زلزله زده شتافت و پس از بازگشت از آنجا با دوشیزه‌ای پارسا ازدواج کرد، زمانیکه خمینی کبیر (ره) به ایران اسلامی بازگشت، او نیز همچون دیگر برادران مؤمن به عضویت حزب کمیته استقبال از امام (ره) درآمد و فعالیتش را در مدرسه رفاه منسجم ساخت، اما با تشکیل حزب جمهوری اسلامی به این نهاد پیوست، سرانجام قطرات خون جواد در روز هفتم تیرماه سال 1360 ایران را در اندوه فرو برد، مرد مبارز نستوه به همراه برادرش حبیب در سن 29 سالگی توسط منافقین کوردل به شهادت رسید، پیکر پاک مالکی را در بهشت زهرا (س) به خاک سپردند.

 بهنام خرم ‌بخت

محل تولد:  تهران

تاریخ تولد:1343

محل شهادت: شلمچه

تاریخ شهادت:1365

طول مدت حیات: 22

خرم‌بخت در سال 1343 در تهران به دنیا آمد، او پس از اخذ مدرک دیپلم وارد دانشکده‌ی تربیت معلم شد. بهنام فعالیت‌ چشمگیری در زمینه‌ی جبهه و جنگ و انقلاب انجام داد، و برای تربیت روحی دانش‌آموزان مشاوری فعال بود.
او چندین مرحله به جبهه‌های حق علیه باطل رفت و سرانجام در تاریخ 13/11/1365 در عملیات کربلای5 منطقه‌ی شلمچه به آرزوی دیرینه‌ی خود رسید.

**********************************

بیژن رفیعی

محل تولد:  تهران

تاریخ تولد:1337

محل شهادت: جنوب

تاریخ شهادت:1367

طول مدت حیات: 30

بیژن در تاریخ 1/6/1337 در یک خانواده‌ی مذهبی در یکی از روستاهای طالقان به دنیا آمد و با اتمام تحصیلات راهنمایی به علت فقر مادی نتوانست ادامه‌ی تحصیل بدهد و به همین علت به کار در مراکز خصوصی مشغول شد و بعد از پایان خدمت سربازی وارد آموزش و پرورش شد و در پیروزی انقلاب و تظاهرات در تهران نقش مؤثری ایفا نمود، وی در همان اوایل جنگ به جبهه اعزام شد و سرانجام در منطقه‌ی جنوب در تاریخ 21/3/1361 به درجه‌ی رفیع شهادت نایل آمد.

**********************************

جعفر خلیلی

محل تولد:  تهران

تاریخ تولد:1345

محل شهادت: شلمچه

تاریخ شهادت:1365

طول مدت حیات: 20

شهید جعفر خلیلی در سال 1345 در یکی از روستاهای دماوند چشم به جهان گشود. از همان ابتدای کودکی به فرایض دینی علاقه‌ی فراوان داشت. دوران تحصیل خود را همراه با فعالیت‌های مذهبی به پایان رساند و سپس وارد دانشکده‌ی تربیت معلم شد.
شهید خلیلی از اعضای فعال بسیج محله بود و به دنبال آغاز جنگ تحمیلی به مدت 4 سال به طور مداوم در جبهه‌های حق علیه باطل شرکت داشت و سرانجام در عملیات کربلای 5 در منطقه‌ی شلمچه به درجه‌ی رفیع شهادت نایل آمد و به دیدار حق شتافت.

**********************************

جعفر زارع حصاری

محل تولد:  تهران

تاریخ تولد:1342

محل شهادت: شلمچه

تاریخ شهادت:1366

طول مدت حیات: 24

جعفر در سال 1342 در شهرستان کرج پا به عرصه‌ی گیتی نهاد. دوران کودکی و نوجوانی را در کنار خانواده سپری کرد و سایه‌‌ی دستان زحمتکش پدر پرورش یافت. زارع حصاری سرانجام در تاریخ 18/1/1366 به شهادت رسید.

 **********************************

جعفر کلهر

محل تولد:  تهران

تاریخ تولد:1338

محل شهادت: تهران، ترور

تاریخ شهادت:1360

طول مدت حیات: 22

جعفر کلهر در تاریخ 25/11/1338 در شهرری پا به عرصه گیتی نهاد، او بعد از اتمام تحصیلات وارد آموزش و پرورش شد، و مشغول به خدمت به فرزندان این مرز و بوم شد، کلهر مدرس دینی و قرآن بود وی در مراسم مذهبی، سیاسی و اجتماعی همیشه حضور فعال داشت و سرانجام به دست منافقین کوردل در 24/12/1360 در مقابل مجلس به شهادت رسید.

 امیرحسین بوربورعظیمی

محل تولد:  تهران

تاریخ تولد:1337

محل شهادت: جزیره ی مجنون

تاریخ شهادت: 1362

طول مدت حیات:25

امیرحسین بوربورعظیمی در سال 1337 در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشود و با موفقیت کامل با توجه به مشکلات فراوان تحصیلات خود را به پایان برد و وارد دانش‌سرا شد. او پس از انجام خدمت سربازی چندین مرحله به جبهه رفت و در عملیات‌های مختلفی مجروح شد و بوربورعظیمی سرانجام در تاریخ 15/12/1362 به شهادت رسید.

**********************************

اولیاء ناصح نسب

محل تولد:  تهران

تاریخ تولد:1343

محل شهادت: -

تاریخ شهادت: 1366

طول مدت حیات: 23

اولیا‌ء در روز هشتم تیرماه سال 1343 در شهر طالقان در آغوش مادر جای گرفت. او در زمان جنگ تحمیلی در هنگام دفاع از خاک پاک میهن در تاریخ 23/1/1366 به شهادت رسید.

**********************************

ایوب ذوقی

محل تولد:  گیلان

تاریخ تولد:1332

محل شهادت: منطقه ی عملیاتی کربلای5

تاریخ شهادت: 1365

طول مدت حیات: 33

ایوب ذوقی در سال 1332 در یکی از روستاهای منطقه‌ی گیلان به دنیا آمد. دوران تحصیل خود را در طالقان و تهران به اتمام رساند و در سال 1356 به خدمت آموزش و پرورش درآمد و با شروع جنگ تحمیلی چندین بار به جبهه اعزام شد، اما با این‌که مجروح شده بود مجدداً به جبهه‌ی جنگ بازگشت و سرانجام در تاریخ 13/10/1365 در حین عملیات در دریاچه‌ی ماهی به شهادت رسید.

**********************************

باب‌ الله سامانی ‌پور

محل تولد:  تهران

تاریخ تولد:1337

محل شهادت: گیلان غرب

تاریخ شهادت: 1359

طول مدت حیات: 22

سامانی‌پور در هشتم خرداد 1337 در خانواده‌ی مذهبی در ساوجبلاغ متولد شد. دوران کودکی و تحصیل را با مشکلات گذراند و سپس به سربازی رفت و با پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی به جبهه اعزام شد. سرانجام در سال1359 در گیلان‌غرب به شهادت رسید.

**********************************

بابک آبشار

محل تولد:  مازندران

تاریخ تولد:1343

محل شهادت: مهران

تاریخ شهادت: 1361

طول مدت حیات: 18

 شهید آبشاری در سال 1343 در یک خانواده‌ی مذهبی در بهشهر چشم به جهان گشود و از همان دوران کودکی علاقه‌ی خاصی به معصومین داشت. از استعداد چشمگیری برخوردار بود و بعد از تحصیلات وارد تربیت معلم شد و در همان دوران، چندین مرحله به جبهه اعزام شد و سپس چند سال در کردستان خدمت نمود و با توجه به ضرورت در جبهه حضور پیدا کرد و به وظیفه‌ی خود عمل نمود تا این‌که در سال 1361 در عملیات آزادسازی مهران به درجه‌ی رفیع شهادت نایل آمد.

 

احمدرضا واحدی

محل تولد:  تهران

تاریخ تولد:1341

محل شهادت: شلمچه

تاریخ شهادت: 1366

طول مدت حیات: 25

شهید عزیز واحدی در سال 1341 در خانواده‌ای مذهبی در اشتهارد به دنیا آمد و دوران تحصیلات را در اشتهارد به پایان برد و وارد دانشسرای مقدماتی شد و بعد از آن در آموزش و پرورش کارش را آغاز نمود. وی چندین مرحله به جبهه اعزام گشت، سرانجام بعد از چندین مرحله اعزام و مجروحیت در تاریخ 23/1/1366 به درجة رفیع شهادت نایل گردید.

**********************************

 اسدالله تاجیک خواص

محل تولد:  تهران

تاریخ تولد:1343

محل شهادت: آبادان

تاریخ شهادت: 1364

طول مدت حیات: 21

تاجیک در سال 1343 در روستای باغ‌خواص ورامین به دنیا آمد. دوران تحصیل خود را با مشکلات فراوان به پایان رساند، سپس وارد مرکز تربیت معلم شد و پس از پایان دوره‌ی تحصیل در تربیت معلم عازم مناطق محروم کردستان شد.

پس از یک‌ سال به جبهه‌های جنوب اعزام شد و سرانجام در سال 1364 در عملیات والفجر8 به درجه‌ی رفیع شهادت نایل آمد.

**********************************

اصغر بوربور

محل تولد:  تهران

تاریخ تولد:1340

محل شهادت: جزیره ی مجنون

تاریخ شهادت: 1362

طول مدت حیات: 22

بوربور در سال 1340 در خانواده‌ای متدین و مذهبی به دنیا آمد. دوران تحصیل خود را با موفقیت به پایان رساند. در دوران دبیرستان همراه مردم غیور به مبارزه با شاه پرداخت و پس از پیروزی انقلاب با شروع جنگ تحمیلی به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل رفت. اصغر سرانجام در تاریخ 18/12/1362 در جزیره‌ی مجنون (عملیات خیبر) به شهادت رسید.

**********************************

اکبر طهانی عبداللهی

محل تولد:  تهران

تاریخ تولد:1341

محل شهادت: خاک عراق

تاریخ شهادت:1366

طول مدت حیات: 25

عبداللهی در یکی از روستاهای شهریار در سال 41 در خانواده‌ای مذهبی و محروح چشم بر جهان گشود،‌ و بعد از اتمام تحصیلات در آموزش و پرورش به عنوان مربی پرورشی و معلم قرآن مشغول خدمت شد و چندین بار به جبهه‌های حق علیه باطل رفت و سرانجام در تاریخ 1366/8/9 به شهادت رسید.

**********************************

امیر سفیداری

محل تولد:  تهران

تاریخ تولد:1334

محل شهادت: طلائیه

تاریخ شهادت:1362

طول مدت حیات: 28

شهید سفیداری در تاریخ 17/3/1334 در منطقه‌ی رباط کریم به دنیا آمد، وی از استعداد زیادی برخوردار بود. بعد از تحصیلات و اخذ دیپلم وارد دانشگاه شد و با شروع انقلاب نقش مهمی در پیروزی انقلاب داشت. با شروع جنگ تحمیلی به جبهه اعزام شد و سرانجام در تاریخ 18/12/1362 به درجه‌ی رفیع شهادت نایل آمد.

احمد سلطانی

محل تولد:  تهران/کرج

تاریخ تولد: 1342

محل شهادت: مهران

تاریخ شهادت: 1365

طول مدت حیات: 23

احمد در سال 1342 در شهرستان کرج قدم به عرصه‌ی گیتی نهاد، و در زمان جنگ تحمیلی همراه سربازان غیور سپاه خمینی (ره) عازم جبهه‌های حق علیه باطل شد. سلطانی سرانجام در تاریخ 21/4/1365 از منطقه‌ی مهران به آسمان پر کشید.

**********************************

احمد طاهری ‌وحید

محل تولد:  تهران/رباط کریم

تاریخ تولد: 1341

محل شهادت: شلمچه، منطقه ی عملیاتی کربلای 5

تاریخ شهادت: 1365

طول مدت حیات: 24

شهید طاهری در سال 1341 در خانواده‌ای مذهبی در رباط‌کریم چشم به جهان گشود، در دوران کودکی با رنج و زحمت به زندگی پرداخت. او توانست با مشکلات زیاد موفق به اخذ مدرک دیپلم شود. در دوران تحصیل و بعد از آن در مراسم سیاسی، مذهبی، انجمن‌ها و غیره شرکت فعال داشت.
بعد از خدمت سربازی در تربیت معلم مشغول به تحصیل شد. در این دوران نیز فعالیت چشمگیر داشت و به تدریس مشغول بود. وی چندین مرحله به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام شد تا این‌که سرانجام در تاریخ 30/10/1365 به درجه‌ی رفیع شهادت نایل آمد.

**********************************

احمد فرجی

محل تولد:  تهران

تاریخ تولد: 1350

محل شهادت: دوکوهه

تاریخ شهادت: 1366

طول مدت حیات: 16

احمد فرجی در سال 1350 در شهریار متولد شد و تحصیلات خود را در همان شهرستان به پایان رساند، سپس به دانش‌سرای مقدماتی رفت.
او از همان دوران کودکی ارادت خاصی به ائمه‌اطهار (ع) و معصومین (ع) داشت، و در حفظ اسلام و انقلاب تلاش وافری انجام داد، و برای ارشاد و هدایت جوانان از هیچ کاری دریغ نکرد و سرانجام برای دفاع از خاک میهن به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام شد. در دوکوهه بر اثر بمباران هوایی در تاریخ 12/12/1366 به درجه‌ی رفیع شهادت نایل آمد.

**********************************

احمد کبریایی

محل تولد:  تهران

تاریخ تولد:1333

محل شهادت: پنجوین

تاریخ شهادت: 1362

طول مدت حیات: 29

احمد درسال 1333 در یکی از روستاهای ورامین دیده به جهان گشود،‌ و پس از تحصیلات ابتدایی جهت ادامه تحصیل به شهر ورامین آمد.وی پس از اخذ مدرک دیپلم و انجام خدمت سربازی مشغول کار در آموزش و پرورش شد، و در کنار آن به تحصیل در تربیت معلم پرداخت، و توانست مدرک فوق دیپلم را دریافت نماید. کبریایی به منظور نبرد با ضد انقلاب به کردستان رفت.و پس از آن در جهاد با لبنان و جنگ با کفار صهیونیست شرکت کرد، پس از بازگشت به ایران مجدداً به جبهه‌های خونین اسلام اعزام شد و سرانجام به آرزوی دیرینه‌اش نایل آمد.


**********************************

احمد ناصری

محل تولد:  تهران

تاریخ تولد:1337

محل شهادت: جزیره مجنون

تاریخ شهادت: 1367

طول مدت حیات: 30

احمد در سال 1337 در خانواده مذهبی چشم به جهان گشود، و بعد از اتمام دوران تحصیلات و اخذ مدرک دیپلم به عنوان معلم جذب آموزش و پرورش شد وی بعد از تشکیل خانواده در شهر ورامین ساکن شد و از آنجا به جبهه‌های حق علیه باطل رفت و سرانجام در تاریخ4/4/67 در منطقه جزیره مجنون جاویدالاثر گشت.

X